نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

قلندر و قلعه

نام کتاب: قلندر و قلعه (داستانی بر اساس زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی)
نویسنده: سید یحیی یثربی
تعداد صفحات کتاب: ۳۲۰

توضیح پشت جلد: داستان زندگی شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی بن حبش سهروردی از حکما و عرفای قرن ششم هجری ایران. او در سال 578 هجری در سن 36 یا 37 سالگی به فتوای علما در حلب کشته شد.
اگرچه بسیاری از دیدگاههای فلسفی او به زبان ساده در این داستان آمده است اما اساس این نوشته راه و رسم سلوکی اوست که میراث حکما، عرفا و به ویژه فرزانگان ایران باستان است.

و اما توضیح اضافه تر اینکه به نظر من از لحاظ رمان یه رمان کاملا متوسط بود (البته من رمان های ایرانی رو خیلی کمتر می پسندم) از نقاط قوت کتاب این بود که بین نوشته های کتاب شعرهای خیلی قشنگ و مناسب متن از شاعرهای مختلف انتخاب شده بود...رمان بیشتر جنبه بیوگرافی داره و بعد از اون یه جور رمان عاطفی (به خاطر عشق سهرودی به دختر زردشتی به اسم سیندخت) هست و در نهایت جنبه هایی از فلسفه رو هم به صورت خیلی ساده بیان کرده.
گیرایی داستان در حد متوسط هست و خوب با خوندنش تا حدی با اندیشه های زردشتی و فلسفه اشراق آشنا میشین.
در مجموع بیشتر از اونکه رمان جنبه فلسفی داشته باشه جنبه بیوگرافی و عاطفی داره و خوب برای کسایی که مباحث فلسفه رو با جزئیات دنبال نمی کنن کتاب خیلی روانی هست...و زمان این اتفاقها هم دوره مهمی از تاریخ جنگهای صلیبی و در زمان صلاح الدین ایوبی هست...
در کل این کتاب رو من در رده متوسط طبقه بندی میکنم که از خوندنش راضی هستم.

مجموعه عظیم تاریخ تمدن

مجموعه ۱۱ جلدی تاریخ تمدن یکی از بزرگترین دستاوردهای تحقیقی در تاریخ بشری هست...این مجموعه توسط ویل دورانت و همسرش آریل دورانت جمع آوری شده که اسم ویل دورانت برای نویسنده این مجموعه بیشتر شناخته شده هست...اطلاعات بیشتر و کاملتر در مورد ویل دورانت رو می تونین از وب سایت رسمیش به دست بیارین...(پیشنهاد میکنم حتما سر بزنین و بخشهای مختلفش رو هم ببینین).
در مورد مجموعه عظیم تاریخ تمدن حرفی از ولتر در ابتدای تمام جلدهاش هست که تا حد زیادی بیانگر اهمیت این مجموعه هست...اون حرف اینه:
<دوست دارم بدانم که انسان در خط سیر خود، از حالت توحش به مدنیت، چه گامهایی برداشته است.>
این حرف بسیار پر اهمیت هست...به خاطر اینکه بسیاری از گذشته بشر و تاریخ بشریت و سیر از توحش به سمت تمدن برای ما ناشناخته هست و از این رو نمی تونیم قضاوتهای درستی داشته باشیم...نمی تونیم درست سیر تحولات بشری رو بررسی کنیم تا بر اساس اون بفهمیم هر اندیشه ای به چه نحوی شکل گرفته و چه مسیری رو در طول تاریخ طی کرده...
علاوه بر اندیشه های مختلف در این مجموعه نظام های اخلاقی در طول تاریخ بشر،نظام های اجتماعی،نظام های خانوادگی،نظام های سیاسی، باورهای دینی و باورهای ماوراء الطبیعه هم بررسی شدن...خلاصه که مجموعه از اطلاعات خیلی با ارزش هست...
در مورد این مجموعه انتقادهایی هم هست...جاهایی هست که اشتباه داره...نقصهایی هم داره که با توجه به عظمت کار کاملا واضح هست که نمی تونه بدون ایراد باشه ولی ویل دورانت نهایت تلاشش رو کرده که یه مجموعه بر اساس مراجع معتبر بنویسه و علاوه بر اینکه از مراجع معتبر و خیلی زیادی استفاده کرده نظرات صاحبنظرهای بسیاری رو هم پرسیده...خوب تا حد زیادی هم کارش خوب بوده...
عناوین این ۱۱ جلد و موضوعات اصلی هر کدوم از این جلدها رو گشتم و لینک مربوط بهش رو پیدا کردم...حتما بهتون پیشنهاد میکنم که این لینک رو برین و موضوعاتی که در این مجموعه مطرح شده رو حتی در حد عنوان هاش هم که شده بخونین...

بایدها و نبایدهای دیگران

بعضی از آدمها وقت زیادی رو صرف این می کنن که به این فکر کنن یا از این شکایت کنن که چرا دیگری کاری رو که اونها فکر می کردن انجام نداده؟ یا اینکه چرا کاری که فکر می کردن باید انجام بده رو انجام نداده؟
مثلا اینکه چرا کسی که دوستش داشتن رفتاری که ازش انتظار داشتن رو انجام نداده؟...چرا رئیسشون چنین برخوردی باهاشون کرده؟ یا چرا دوستشون چنین کاری که انتظار نداشتن زو انجام داده؟
حقیقتی که این بین وجود داره اینه که در دنیای خارج از وجود ما هیچ باید و نبایدی وجود نداره...هیچ موقع نمی تونین بگین که اون باید این کار رو می کرد یا اون نباید این کار رو میکرد...نمیشه توقع داشته باشین که این اتفاق باید میفتاد یا این اتفاق نباید میفتاد...و این حقیقت به این خاطر وجود داره که ما قدرت مطلق نیستیم که هرآنچه که دوست داشته باشیم به حقیقت بپیونده...
این باید و نبایدها با انتظار داشتن متفاوته...میشه از کسی که دوستش داریم انتظار رفتاری رو داشته باشیم ولی این انتظار داشتن به این معنی نیست که اون هم باید این کار رو انجام بده...این انتظار به این معنی هست که اگر اون کار رو نکرد انتظارمون ازش و رفتارمون باهاش رو تغییر بدیم...بدون شکایت و یا این سوال که چرا اینکار رو اون انجام داد...
ما فقط میتونیم مسئول رفتارها و بایدها و نبایدهای خودمون باشیم...اینکه دیگران چه رفتاری دارن یا چه کاری انجام میدن در حوزه مسئولیت ما نیست....ما فقط می تونیم رفتارها و انتظارهای خودمون رو در مورد بقیه تنظیم کنیم.

پاییز پدرسالار

نام کتاب: پاییز پدرسالار

نویسنده: گابریل گارسیا مارکز

مترجم: کیومرث پارسای

تعداد صفحات کتاب: 336

با گابریل گارسیا مارکز که حتما به اندازه کافی آشنا هستین...کتاب 100 سال تنهایی کتاب فوق العاده ای هست که نوشته...کتاب صد سال تنهایی در سال 1967 نوشته شده و به فاصله 8 سال بعد از نوشتن صد سال تنهایی مارکز سومین داستان بلند خودش به اسم پاییز پدر سالار رو در سال 1975 نوشته...

سبک داستان این کتاب هم خیلی شبیه به سبک صد سال تنهایی هست با این تفاوت که میزان تمرکزی که روی یک موضوع داره خیلی بیشتر از کتاب صد سال تنهایی هست...از لحاظ ادبیات این سبک رئالیسم جادویی هست اسمش که اتفاقها و شخصیتها رئال هستن ولی داستان آمیخته با Fantasy و جادو شده....

Theme داستان قدرت دیکتاتوری هست که گه گاهی با عشق مخلوط میشه...اتفاقهای داستان از بین تمام کتابهای مارکز بیشترین نماد رو در واقعیت داره و بر اساس کارهایی که دیکتاتورهای آمریکای جنوبی مثل پینیلا و گومز و ژنرال معروف اسپانیایی ژنرال فرانکو انجام دادن نوشته شده...(این کتاب رو مارکز در بارسلونا نوشته).

از لحاظ سبک روایی داستان نو آوری داره و اگر در صد سال تنهایی هم دقت کرده باشین راوی داستان خیلی متفاوت از تمام کتابها انتخاب شده بود...

در نهایت اگر کتاب صد سال تنهایی رو نخوندین یا خوندین و دوست نداشتین خوندن این کتاب رو اصلا توصیه نمیکنم.

در مورد نوشته های مارکز نکته ای که خیلی مهمه اینه که باید سبک ادبیاتی رو که در کارهاش استفاده میکنه دوست داشته باشین مگر نه نوشته هاش به نظرتون خیلی بی مفهوم میرسه...

 

ترور در اسلام

مقاله جالبی دیدم در مورد نقد تروریسم اسلامی...به نظرم مقاله ای هست که کاملا ارزش خوندن رو داره...نظرات خوب و جالبی از جانب غیر مسلمانها درش مطرح شده...Karen Armstrong که در این مقاله اسمش اومده نویسنده کتابی هست که در حال حاضر دارم میخونم...<خداشناسی از ابراهیم تا کنون> کتاب رو که تموم کردم در موردش بیشتر می نویسم.

بریدا نوشته پائولو کوئلیو

توضیح: این نوشته رو از وبلاگ اندیشه انتخاب کردم...این پست هست که در تاریخ سه شنبه 30 فروردین ماه سال 1384 نوشته بودمش.

توضیح ۲: بخشی که با رنگ دیگه هست رو به قصد انتخاب نکردم...بعد از اینکه نوشته رو رنگش رو تغییر دادم اون بخش رنگش تغییر نکرد و نتونستم آبیش بکنم!

 

کتاب "بریدا" نوشته کوئلیو (ترجمه آرش حجازی) رو چهارشنبه هفته پیش شروع کردم و فرداش تمومش کردم!...."بریدا" ششمین کتابی بود که از نوشته های پائولو کوئلیو خوندم....چند وقتی هست روزی 4 ساعت تقریبا کتابهای غیر درسی میخونم!

"بریدا" داستان اصلی کتابش زیاد برام قابل درک نبود...در یه دنیای "جادوگری" بیشتر رویدادها و تصمیم گیریها اتفاق میفتاد...و خوب از جهت داستان اصلی برام اصلا گیرایی نداشت...در کنار دنیای جادوگری بحث اصلی کتاب در مورد پیدا کردن "بخش دیگر" بود که از اعتقاد "حلولهای متوالی روح پس از مرگ" ناشی میشه...که خوب من خودم به حلول دوباره روح اعتقاد ندارم...

در مورد بخش دیگر که فکر کنم ترجمه “Soul Mate” باید باشه، نمیتونم کامل رد بکنمش...شاید برای خیلیهای پیش اومده باشه که با کسی آشنا میشن که تا به حال ندیدنش، نسبت فامیلی با هم ندارن، در یه محیط متفاوت از همدیگه بزرگ شدن، ولی از همون ابتدای آشناییشون با همدیگه احساس میکنن که چقدر همدیگه رو خوب میفهمن....و خوب در واقع مفهوم کلی "بخش دیگر" چیزی متفاوت از کسایی هست که می تونن با هم دوستهای خوبی باشن..."بخش دیگر" چیزی خیلی فراتر از یه دوستی هست....یه درک بسیار عمیق دو نفره بدون نیاز به زحمت زیاد....

دو نفری که احساس میکنن "بخش دیگر" همدیگه هستن لزوما نباید با همدیگه ازدواج بکنن (بخش دیگر تنها کاربردی که من ازش شنیدم و برام قابل تصور هست بین دو جنس مخالف هست)...چون ازدواج وابستگی زیادی به عاملهای متفاوت و گسترده داره....همونطوری که در کتاب بریدا اینطوری بود که بریدا تصمیم نگرفت با اون کسی که "بخش دیگر"ش بود ازدواج بکنه...

با این وجود به نظر من شاید بهترین گزینه ها برای ازدواج کسانی باشن که احساس میشه "بخش دیگر" هستن...چون در واقع زندگی مشترک بین دو نفر که تا این حد درک عمیقی نسبت به همدیگه دارن خیلی خیلی دلپذیر خواهد بود....

کسانی که برای هر نفر بخش دیگر هستن تعدادشون کاملا انگشت شمار هست....و خوب بعضی هستن که اعتقاد دارن کسانی که "بخش دیگر" همدیگه هستن به صورت ناخودآگاه به سمت همدیگه جذب میشن...

جدای از این نظر در مورد جامعه ما متاسفانه (با تاکید متاسفانه!) شرایط طوری هست که ارتباطها به قدری محدود شدن و تا حدی به عنوان یه عمل ناپسند نشون داده شدن که اگر وجود "بخش دیگر" رو قبول داشته باشیم احتمال برخورد کردن با "بخش دیگر" با تقریب خیلی خوبی "صفر" هست!!

متاسفانه جامعه ما با اینکه طلاق رو یه امر کاملا بد میدونن و تا بشه ازش جلوگیری میکنن...آمار طلاق خیلی بالایی داره...و بدتر از اون ازدواجهای ناموفق....

چند روز پیش یه برنامه تلویزیونی بود در مورد ازدواج یه قسمتش رو نگاه میکردم...کارشناسی که اورده بودن انتقادهایی در مورد سیستم ازدواج داشت بدون اینکه نظر خاصی برای برطرف کردن اون داشته باشه...

حرفش که هر آدم صاحب اندیشه ای قبول میکنه این بود که هیچ دو نفری از یک ماه در ارتباط بودن نمیتونن همدیگه رو درست بشناسن!

حالا جامعه ما رو در نظر بگیرین...متاسفانه امکان ارتباط ها به قدری محدود هست که نه تنها شانس پیدا کردن "بخش دیگر" رو تقریبا به "صفر" رسونده! شانس ازدواج های موفق رو هم به شدت کم کرده!

یه داستان واقعی هم بگم..... یکی از آزمایشگاههایی که این ترم دارم(آزمایشگاه مدارهای مخابراتی که درس ترم آخر هست) یکی از گروههایی که تو این آزمایشگاه هستن، دو نفر پسر هستن و یه دختر(به اجبار به خاطر تعداد پسرها و دخترها اینطور گروهبندی شدن...)...یکی از پسرها از دوستهای نزدیک من هست...اون دختر خانمی که همگروهی هست با اون 2 تا پسر...طوری رفتار میکنه که انگار اون دو نفر اصلا وجود خارجی ندارن!! دو تا پسرها مشغول بستن مدار هستن...و اون دختر خانم در تمام لحظات روبروش رو نگاه میکنه که در واقع یک دیواره فقط!! بدون اینکه نگاه بکنه که دارن چیکار میکنن یا اینکه حرفی بزنه و نظری بده....

از دید ما که بیرون از این گروه هستیم این جور برخورد خوب خیلی جنبه طنز داره (مثل طنز هم تلخه!)...می دونین در واقع به نظر من اون دختر خانم  هیچ ایرادی بهش وارد نیست...."بزرگ شده" در محیط و شرایطی هست که بهش القا شده که باید اینطوری رفتار بکنه...مقصر کسایی هستن که این جور رفتار کردن رو ترویج دادن.....

زهیر نوشته پائولو کوئلیو

توضیح: این نوشته رو از وبلاگ اندیشه انتخاب کردم...این پست هست که در تاریخ شنبه 11 تیر ماه سال 1384 نوشته بودمش.

 

سه روز گذشته (چهارشنبه، پنجشنبه،جمعه) رو با پشتکار زیاد آخرین کتاب "پائولو کوئلیو" به اسم "زهیر" رو خوندم...

370 صفحه بود کتابش و خوب جالبترین نکته در مورد این کتاب این بود که در ایران برای اولین بار در دنیا چاپ شد! حتی زودتر از نسخه اصلی اون!! دلیل اصلی هم بر میگرده به قانون "کپی رایت" که در ایران وجود نداره و با اینکه انتشارات کاروان ناشر رسمی کتابهای کوئلیو در ایران هست، هر کسی که کتاب رو ترجمه کرد میتونه چاپش بکنه! و خوب اون اتفاق جالبی که در ایران افتاد و کیمیاگر 2 رو به اسم کوئلیو چاپ کردن و هیچ منبعی هم نمیتونست شکایت بکنه!!

خلاصه این کتاب چون برای اولین بار در دنیا در ایران توسط انتشارات کاروان منتشر شده، ناشر دیگه ای حق چاپ کردنش رو نداره...صفحه دوم کتاب هم در این مورد اخطار شدیدی نوشته!

خلاصه اینکه یه جورایی اتفاقاتی که تو کشور ما میوفته در نوع خودش در دنیا بی نظیره و برای عده زیادی قابل درک و قابل باور نیست!!

**********

اما خوب در مورد خود کتاب...اسم کتاب ("زهیر") از نویسنده آرژانتینی "خورخه لوئیس بورخس" گرفته شده...توضیحی که قبل از شروع کتاب نوشته این هست:

"این نویسنده این اسم رو از کلمه عربی (ظاهر) گرفته به معنی بیش از حد تابناک، مرئی، حاضر، چیزی که نمی توان آن را نادیده گرفت. چیزی یا کسی که وقتی برای اولین بار با آن ارتباط پیدا می کنیم کم کم فکر ما را اشغال میکند، تا جایی که نمی توانیم به چیز دیگری فکر کنیم."

در متن کتاب یه جایی که شخصیت اصلی از یه کلیسا بازدید میکنه این مفهوم رو استفاده میکنه....در طول سالیان دراز دیوارها و ساختمان کلیسا تغییر کرده ولی اون مکان و محل اصلی عبادت همیشه مقدس و دست نخورده باقی مونده...چیزی که در مورد زهیر(که در کتاب در مورد همسر شخصیت اصلی که به صورت ناگهانی و مرموز! ترکش کرده استفاده شده) هم همینطور هست...قسمتی از فضای درون ذهن رو به خودش اختصاص داده....و در خیلی از اتفاقها به صورت ناخودآگاه به یادمون میاد....

شخصیت اصلی داستان یه نویسنده مشهور فرانسوی هست...هیج جای کتاب اشاره نشده ولی من خودم اینطور احساس کردم که شخصیت اصلی از خیلی جنبه ها شبیه به خود "پائولو کوئلیو" هست....

ماجرای داستان خیلی پیچیده ست....نمیشه راحت تعریفش کرد، باید حتما خودتون بخونینش ....موضوع اصلی کتاب در مورد (احساس خوشبختی، عشق(و در واقع زهیر)، آزادی و مفهوم آزادی، پیروی نکردن از اصول از پیش نوشته شده و تحمیل شده از طریق اجتماع) و مثل همه کتابهای کوئلیو که من خودندم جاهای مختلفش هم از نیروهای فوق العاده حرفهای زیادی گفته...

نسبت به نوشته های کوئلیو که خونده بودم به نظرم آخرین کتابش سطح نوشتش خیلی بالاتر بود...و خوب کاملتر هم بود...کتابهای قبلیش معمولا روی یک موضوع تمرکز داشت...این کتاب چند تا موضوع رو همزمان در موردش حرف زده بود...و خوب حجم کتابش هم بیشتر شده بود....

من خودم کتابش رو خیلی دوست داشتم.....و به نظرم کتاب خیلی خوبی بود....و به کسایی که نوشته های سطح بالا علاقه دارن، کاملا توصیه میکنم که بخونن....ولی از دید داستانِ کتاب برای خواننده هایی که داستانِ کتاب براشون پر اهمیت تر هست، داستان زیاد جذابی نبود و بعضی جاها ممکنه خستشون بکنه....ولی مفاهیم خیلی قوی و محکمی رو به نظر من داشت...

یه جورایی هم خیلی ربط پیدا میکرد به نوشته های قبلی "کوئلیو"..مثلا: کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم (برای مفهوم عشق) و ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد(پیروی نکردن از قانونهای اجتماعی و تا حدودی احساس خوشبختی) و کتاب بریدا یا خاطرات یک مغ یا کیمیاگر (برای مفهوم نیروهای درونی و عطیه و سنت های مختلف).

که خوب این مفهومها در کتاب زهیر کاملتر شدن....اگه اون کتاب ها رو خونده باشین به نظر من کتاب "زهیر" براتون جالبتر میشه....

در کل کتاب زهیر یه کتاب مدرن بود....با دغدغه های فکری که در دنیای مدرن خیلی شاهد اونها هستیم.

نامه های عاشقانه یک پیامبر

توضیح: این نوشته رو از وبلاگ اندیشه انتخاب کردم...این پست هست که در تاریخ سه شنبه ۱۶ فروردین ماه سال 1384 نوشته بودمش.

 

یه قسمت از کتاب "نامه های عاشقانه یک پیامبر" رو که میخوندم خیلی زیاد تاثیرگذار بود برام...

نامه هایی که در این کتاب هست رو خلیل جبران برای یه خانمی نوشته به اسم "ماری هسکل"...ارتباطی که بین این دو تا بوده در نوع خودش خیلی جالب بوده...سرگذشت "خلیل جبران" رو که کامل بخونین نوع ارتباطشون رو بیشتر درک میکنین....ماری 10 سال از خلیل جبران بزرگتر بوده...اولش نوع ارتباطشون کاری بوده فقط...یه کمی که جلوتر میره خلیل جبران علاقه مند به ماری میشه و بهش پیشنهاد ازدواج میده...ولی ماری قبول نمیکنه چون میگفته که اختلاف سنشون زیاده...ولی ارتباطشون از طریق همون نامه ها تا سالها بعد ادامه داشته....

ماری خیلی همیشه کمک و انگیزه بوده برای خلیل جبران...بخصوص برای نوشتن شاهکار خلیل جبران "پیامبر"...

ماری و خلیل جبران هر دوشون بعدا با یه کسای دیگه ای ازدواج میکنن...آخرهای عمر خلیل جبران خیلی زندگی تیره و تاری داشته...درد شدید کبدی داشته...و به خاطر درد که زیاد نوشیدنیهای الکلی استفاده کرده بوده خودش الکلی شده بوده....

خلاصه آخرین صفحه اون کتاب نوشته ای هست که خلیل جبران در وصیت نامش برای ماری نوشته بوده...(زودتر از ماری از دنیا رفته...)...اگه روند بقیه نامه ها رو دنبال کرده باشین این آخرین نوشته در نوع متفاوتی نوشته شده....خیلی روی من تاثیرگذار بود....هر چند که خیلی غمگین هست ولی جدای از غم یه حس خیلی لطیفی رو به من انتقال میده....

 

ماری دلبندم:

به خاطر تمام خوبیهایی که در حق من کردی، تا ابد خجسته باشی. هر بار که با من سخن می گفتی، دردی دلپذیر در قلبم حس می کردم.

تو مدام چکاد کوه را به من نشان می دهی و می گویی: خلیل کی به آنجا می رسد؟ و هر بار که چنین می گویی، در پس آن واژه های تو آوای دیگری را می شنوم که می گوید: دلم می خواهد خلیل فردا به آنجا برسد.

دانستن اینکه کوه چکادی دارد، نیک است. بهتر از آن یقین به این است که محبوب برگزیده ی داردانه ی تو ، فردا آن جا را خواهد دید.

زندگی من تجمعی از نواهای موسیقی بود که در قلب تو خنیایی شد. باشد که هماره بتوانیم سراسر تقدس هر دم را زیست کنیم.

 

سراسر عشق،

خلیل

الکساندر پوشکین

توضیح: این نوشته رو از وبلاگ اندیشه انتخاب کردم...این پست هست که در تاریخ سه شنبه 23 فروردین ماه سال 1384 نوشته بودمش.

 

در مورد سرگذشت "الکساندر پوشکین" که یه نویسنده روس هست یه مطلبی رو خوندم برام جالب بود....پوشکین در قرن 19 میلادی زندگی کرده (متولد 1799)...پوشکین یه نجیب زاده بوده که در بین طبقه اشراف زندگی میکرده...همزمان با حمله "ناپلئون" به روسیه دوران دبیرستان بوده و چند تا منظومه میهن پرستانه رو در مورد کشورش مینویسه....

به خاطر انتقادات شدید که به جامعه اشرافی اون زمان داشته یه مدتی رو تبعید بوده...و چند تا کتاب هم در تبعید نوشته....معروفترین اثرش که بعد از بازگشتن از تبعید نوشته و تو  ایران هم ترجمه شده "طوفان" هست...قبل از عید تو یه کتاب فروشی کتابش رو دیدم....7 جلد هست که هر جلدش حدود 400 صفحه هست! "طوفان" جزو رمانهای خیلی قوی دنیای ادبیات کلاسیک هست...

کتاب "طوفان" رو نخوندم ولی خلاصه ماجراش رو میدونم...بر اساس یه شورش واقعی(شورش پوگاچف) در روسیه نوشته شده....و در واقع ماجرای اصلی، عشق در هنگام جنگ هست....خلاصه از خیلی جنبه ها قابل مقایسه با کتاب معروف تولستوی "جنگ و صلح" هست...

حالا سرگذشت پوشکین نویسنده این کتاب در نوع خودش شنیدنیه....وقتی که از تبعید برگشته بوده(حدود سن 25 سالگی) در یه مهمانی رقص عاشق یه دختر 15 ساله به اسم "ناتالی" میشه...و خوب خیلی زود با هم ازدواج میکنن...پوشکین یه شاعر و نویسنده احساساتی بوده...و "ناتالی" یه زن زیبا ولی در عین حال عامی و هوس پرور بوده و دوست داشته همیشه دور و برش کلی عاشق داشته باشه و جلب توجه کنه....

خلاصه پوشکین تصمیم میگیره با یکی از عشاقِ زنش! به اسم "کنت دانته" که فرانسوی بوده "دوئل" بکنه...در هنگام دوئل تیر به شکم پوشکین میخوره و در حالیکه حدود ۳۷ سال سن داشته باعث کشته شدنش میشه(۱۸۳۷) !

و خلاصه در این ماجرای عجیب دنیا یکی از نوابغ دنیای ادبیات رو در سن خیلی کم از دست میده! به خاطر دلیلی که خوندنش الان برای من خیلی تاسف برانگیز بود....

 از دید ادبی میشه گفت که:‌ الکساندر پوشکین که خود خالق توانای تراژدی در داستانهای خود بود...بازیگر تراژدی غمناک زندگی خود شد...