نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

سه نکته در ادبیات

برای این پست سه تا نکته در ادبیات آماده کردم:
۱) نویسنده کتاب صد سال تنهایی که از کلمبیا هست فامیلش اینطوری خونده میشه: مارکِز (با کسره روی کاف) در انگلیسی هم اینطوری نوشته میشه Marquez. خیلی ها این رو با کارل مارکس (Marx) اشتباه میکنن و فامیلش رو بدون کسره میگن.
۲) کتاب آنا کارنینا نوشته تولستوی هم اینطوری خونده میشه Ana Karenina کسره ای که روی <ر> هست رو خیلیها نمیخونن و با ساکن میگن...فامیلش از اسم کارِن (Karen) اومده که یه اسم روسی هست.
۳) جایزه نوبل ادبیات به یه کتاب خاص از نویسنده داده نمیشه...به کار با ارزشی که اون نویسنده در حوزه ادبیات انجام داده تعلق میگیره...مثلا توضیحی که در جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ در سایت رسمی نوبل هست رو ببینین. 

فرآیند حافظه و انواع آن

در مورد فرآیند حافظه و انواع حافظه می خواستم یه مطلب بنویسم که چون خیلی طولانی میشد گشتم و یه لینک خیلی خوب از دانشگاه استنفورد در این مورد پیدا کردم...حتما توصیه میکنم این لینک رو بخونین.

ارزش خوب بودن

چندین سال پیش یه کتاب تخصصی رشته برق که متن انگلیسی بود رو می خوندم...مقدمش نویسنده جمله های خیلی قشنگی رو از یه کتاب رمان انتخاب کرده بود و نوشته بود که با توجه به اینکه کتاب تخصصی بود برام جالب بود و یادداشتش کردم...اون جمله ها رو امروز در بین ورقه های قدیمی پیدا کردم:

 

Since Pekuah was taken from me, said the princess, I have no pleasure to reject or to retain. She that has no one to love or trust has little to hope. She wants the radical principle pf happiness. We may, perhaps allow that what satisfication this world can afford, must arise from the conjuction of wealth, knowledge and goodness.

Wealth is nothing but as it is bestowed, and knowledge nothing but as it is communicated, they must therefore be imparted to others, and to whom could I now delight to impart them? Goodness affords the only confort which can be enjoyed without a partner and goodness may be practisied in retirement.

ژل سیلسکونی

در مورد استفاده از ژل سیلسکونی در جراحی های زیبایی اطلاعات خیلی محدودی داشتم و خوب برام جالب بود که بفهمم به چه نحوی ازش در جراحی های زیبایی استفاده میشه (چون توی رشته تحصیلیم از سیلیکون استفاده های خیلی وسیعی در صنعت نیمه هادی و ساخت IC‌ میشه) گشتم و در این مورد یه لینک پیدا کردم که به نظر اطلاعات خیلی خوبی در توصیف نوع ماده ی ژل مانندی که از ترکیبات سیلیکون استفاده میشه و نحوه انجام جراحی های زیبایی مختلف و تاثیراتی که داره....این لینک اینجا هست.
امیدوارم قابل استفاده باشه براتون.

کتاب ۱۱ دقیقه نوشته پائولو کوئلیو

تعداد صفحات کتاب در حدود ۷۰ صفحه هست و موضوع کتاب به صورت خاص به روسپیگری پرداخته شده...مثل خیلی از کتابهای کوئلیو متن داستان ساده و قابل فهم نوشته شده...همراه با جمله های قشنگ و اتفاقات کوتاه ولی جالب...
هدف نویسنده از نوشتن داستان کاملا مشخص هست و حرفهایی هم که می خواسته بگه فهمشون کاملا ساده هست...
موضوع خودفروشی در نوشته های نویسنده های زیادی وجود داره و هرکدوم با یه زاویه ای به این قضیه نگاه کردن...کتاب ۱۱ دقیقه نمیشه گفت از یه دید خیلی متفاوت ولی دیدی که خیلی قابل درک هست به این قضیه نگاه کرده...
مثل خیلی از کتابهای کوئلیو با توجه به حجم کمی که داره و در مدت خیلی کوتاهی میشه خوند٬ خوندن این کتاب رو هم توصیه میکنم...هرچند اگر نوشته های نویسنده های دیگه رو در ارتباط با خودفروشی خونده باشین میزان جذابیت کتاب خیلی کمتر میشه براتون ولی نوشته های کوئلیو در عین سادگی قشنگی ها و ظرافتهای خاص خودشون رو هم دارن.

عطرهای گوناگون

یه سری اطلاعات در مورد عطر و اودکلون (البته استفاده از این دو کلمه توی فارسی خیلی غیردقیق هست...چون اودکلون نوعی از عطر هست ولی در فارسی معمولا عطرهای مردونه رو اودکلن میگن و عطرهای زنونه رو عطر) که برای وبلاگ اندیشه گذاشتم بعد هم اینجا گذاشتم که مجموعه این وبلاگ کاملتر بشه...
بخشهایی که به نظرم مفیدتر هستن رو paste‌ میکنم:

Perfume oil is necessarily diluted with a solvent because undiluted oils (natural or synthetic) contain high concentrations of volatile components that will likely result in allergic reactions and possibly injury when applied directly to skin or clothing. Solvents also volatilize the essential oils, helping to diffuse them into the air.

By far the most common solvent for perfume oil dilution is ethanol or a mixture of ethanol and water. Perfume oil can also be diluted by means of neutral-smelling lipids such as jojoba, fractionated coconut oil or wax. The concentration by percent/volume of perfume oil is as follows

  • Perfume extract: 20%-40% aromatic compounds
  • Eau de parfum: 10-30% aromatic compounds
  • Eau de toilette: 5-20% aromatic compounds
  • Eau de cologne: 2-5% aromatic compounds

اما بخشیش که به نظرم جالب تر بود عطرها و اودکلون هایی بود که در سالهای مختلف ساخته شدن و معروفترین شدن ستون اول اسم سازنده هست ستون دوم اسم کمپانی تولید کننده و ستون سوم اسم محصول هست...ستون آخر هم که سال ساخته شدن هست...من خودم از این بین سه تاش رو دارم و چهارتاش(سه تا زنونه و یه مردونه) رو هم بوهاش رو میشناسم و به نظر من همشون خیلی خوشبو هستن:

1985

Poison

Christian Dior

Jean Guichard

1986

Prescriptives Calyx

Prescriptives

Sophia Grojsman

1987

Lou Lou

Cacharel

Jean Guichard

1988

Eternity

Calvin Klein

Sophia Grojsman

1990

Trésor

Lancôme

Sophia Grojsman

1992

Angel

Thierry Mugler

Olvier Cresp

1993

Jean-Paul Gaultier

Jean-Paul Gaultier

Jacques Cavallier

1995

CK One

Calvin Klein

Harry Fremont and Alberto Morillas

1995

Dolce Vita

Christian Dior

Pierre Bourdon and Maurice Roger

1995

Le Mâle

Jean-Paul Gaultier

Francis Kurkdjian

1996

Acqua di Gió Pour Homme

Giorgio Armani

Alberto Morillas

1997

Envy

Gucci

Maurice Roucel

1999

J’Adore

Christian Dior

Calice Becker

2001

Coco Mademoiselle

Chanel

Jacques Polge

2001

Nu

Yves Saint-Laurent

Jacques Cavallier

2003

100% Love

Shaping Room

Sophia Grojsman

2005

Chinatown

Bond No. 9

Aurelien Guichard

2005

Rose 31

Le Labo

Daphne Bugey

2006

Lily & Spice

Penhaligon's

نیکولاس کازانتزاکیس

اتفاق جالبی در مورد نیکولاس کازانتزاکیس (فیلسوف و نویسنده کتابهای زوربای یونانی و آخرین وسوسه مسیح) افتاده که جالبه بدونین...کازانتزاکیس در عقاید فلسفی خیلی نزدیک به نیچه بوده و نظریه های جنجالی داره...مثلا کاملا تحت تاثیر نظریه <ابرانسان> نیچه بوده و ضدیتی که با مسیحیت داشته خیلی شبیه به ضدیت نیچه هست...
سال ۱۹۵۷ میلادی برای جایزه نوبل ادبیات معرفی شده بوده...و با اختلاف یک رای جایزه نوبل رو به <آلبر کامو> می بازه...خود کامو بعدش چندین بار گفته که کازانتزاکیس صدها برابر بیشتر از من (یعنی خودش) مستحق دریافت جایزه نوبل بوده....

سوررئالسیم

سوررئالیسم از مباحث جالبی هست که از هنر وارد فلسفه و ادبیات شده...در زمینه هنر سوررئال <سالوادور دالی> خیلی هنرمند معروفی هست اگر بخوام توضیح بنویسم طولانی میشه نوشتم برای اطلاعات بیشتر ۲ تا لینک معرفی میکنم که اگر علاقه دارین بخونین به نظر من جالب بود خیلی...در لینک اولی چند نمونه از تابلوهای سالوادور دالی هست همراه با توضیحاتش اونها رو هم نگاه کنین جالبه...لینک دومی بیشتر برای کسایی که به فلسفه علاقه داشته باشن مناسب هست...
سورئالیسم در هنر
مفاهیم سورئالیسم و سورئالیسم در فلسفه

امیدوارم که قابل استفاده باشه براتون :)

نیچه و مکتب پست مدرن

کتاب: <نیچه و مکتب پست مدرن>
نوشته: <دیو رابینسون>
ترجمه: <ابوتراب سهراب و فروزان نیکوکار> از <مجموعه سپهر اندیشه> 
تعداد صفحات کتاب: ۶۷ صفحه
امروز تقریبا همش رو پشت سر هم در حدود ۳ ساعت خوندم! (متنش چون فلسفی هست خیلی کند پیش میره در مقایسه با کتابهای رمان).
به نظر من کتاب متوسطی بود که برای اطلاعات عمومی خوب هست...اصطلاحات فلسفی سختی توی کتاب به کار رفته بود که خیلی از اونها برای کسایی که فلسفه رو به عنوان یه علاقه شخصی دنبال میکنن و رشته تحصیلیشون نیست (مثل خودم) زیاد مهم نیستن...مثل مفاهیمی که در مورد ذات حقیقت یا اصالت کلمات گفته شده بود که خیلی حالت فلسفه تئوریک دارن...
در مورد نیچه اطلاعات عمیقی در اختیارتون نمیذاره و فقط در حد اینکه چیزی در مورد خودش و نظریه هاش و توضیح خیلی کلی از ارتباطهای نظریه هاش با اندیشه های پست مدرن شنیده باشین مفید هست...
توی متن کتاب توضیحات مناسبی برای مدرنیسم و پست مدرنیسم و فیلسوفهای پست مدرن وجود نداره...

******
برای آشنایی بیشترتون با مبحث مدرنیسم و پست مدرنیسم دو تا لینک هم توی این پست میذارم.
<مدرنیسم> و <پست مدرنیسم>.
اگر بخوام در موردشون توضیح بدم خیلی طولانی میشه و خوب خیلی از مفاهیم رو هم نمیشه که کامل توضیح بدم...فکر کنم که برای اینکه در مورد این دو تا مبحث اطلاعات بیشتر داشته باشین لینکها رو بخونین انتخاب بهتری باشه.

اطلاعات پزشکی و دارویی

یه سایت خیلی خوب در زمینه اطلاعات پزشکی هست که من خیلی وقتها اطلاعات خیلی خوبی ازش به دست اوردم...سایت دولتی هست که از طرف دولت آمریکا درست شده...اطلاعات خیلی خوب و جدیدی داره برای کسایی که در علم پزشکی آشنایی زیادی ندارن (در واقع غیر پزشکها) و اطلاعاتی که یه فرد عادی یا یه بیمار احتیاج داره رو کاملا در اختیارش میذارن...
با یه search ساده میتونین کلی اطلاعات با ارزش به دست بیارین...

یه لینک در مورد لیست داروها٬ طریقه مصرف کردن و نکات لازم در هنگام مصرف و عوارض جانبی که ممکنه داشته باشن پیدا کردم به نظرم خوب باشه که داشته باشینش...این اطلاعات پزشکی گاهی بلد بودن و دونستنشون خیلی سودمند هستن...

ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از تحقیق در مورد این مطلب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستانم :)

خوب این چند وقت همه e-mail هام در مورد فلسفه شده چون خودم دارم در مورد فلسفه مطلب میخونم...

در معرفی که از نیچه نوشته بودم، نوشتم که یکی از کسایی که در فلسفه پیرو نیچه بوده "ژان پل سارتر" هست...شهریور و مهر امسال نمایشی بر اساس یکی از نمایشنامه های سارتر در تاترشهر اجرا شد به اسم "گوشه نشینان آلتونا" که گفتم شاید جالب باشه یه سری اطلاعات در این مورد بفرستم...

سارتر با اینکه در فلسفه پیرو نیچه بوده ولی در انکار وجود خدا افراطی تر از نیچه هست...در فلسفه نظریه اگزیستانسیالیسم (انسان محوری) رو داشته که شاید به نوعی ادامه نظری باشه که نیچه با طرح "ابر انسان" آغاز کرد...

در مورد سارتر و فلسفش آخر e-mail ام یه لینک هست که اگر حوصله داشتین بخونین...اگر هم میخواین به صورت خلاصه بدونین اون نوشته ای که از یه لینک دیگه paste کردم رو که بخونین یه اطلاعات کلی به دست میارین در مورد سارتر...

در مورد نمایشنامه "گوشه نشینان آلتونا" (من فرانسوی بلد نیستم ولی به انگلیسی اسم این نمایش رو محکومین آلتونا ترجمه کردن که با توجه به موضوع نمایشنامه به نظرم خیلی بیشتر این اسم هماهنگی داره)...در مورد یه افسر نازی هست که به خاطر جنایاتی که در جنگ مرتکب شده 15 سال خودش رو در یه اتاق حبس کرده و سعی میکنه که دفاع بکنه از کارهایی که انجام داده...

مطابق نظر سارتر انسانها مسئول تمام اعمال خودشون هستن...نمیتونن هیچ موقع بهانه بیارن که تقدیر و سرنوشت باعث شد که کاری رو انجام بدن یا اینکه نوعی از اجبار در انجام اون کار داشتن...سارتر معتقده که هر کسی در هر زمان و موقعیتی به صورت کامل مسئول کارهایی هست که انجام میده...این نظر در این نمایش به خوبی دیده میشد...

بخش دیگه ای از نظرات سارتر که در این نمایشنامه نشون داده شده بود این بود که انسانها به دست خودشون برای خودشون بدبختی به ارمغان میارن...نظری که بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا خیلی طرفدار پیدا کرد و در ادامه فلسفه شوپنهاور و نیچه مکتب نیهلیسم (پوچ گرایی) رو پدید اورده...

خوب خیلی هم طولانی در این مورد نمینویسم چون خیلی ها نمایش رو ندیدن و شاید براشون جالب نباشه...نمیشه از این نمایش حرف زد و حرفی از ئه سرین به میان نیاد :> ئه سرین یکی از طرفدارهای شدید این نمایشنامه هست (البته قابل توجه اینکه من تقریبا 1 ماه زودتر از ئه سرین این نمایش رو دیدم!)

شخصیت اصلی نمایش در دفاع از کارهایی که کرده برای آیندگان حرف میزنه....و آخرین اعترافی که برای آیندگان داره (قبل از اینکه خودکشی بکنه) حرفهای جالبی هستن که ئه سرین وبلاگش نوشته و من copy-paste میکنم براتون (لینک نوشتش هم آخر e-mail ام هست) :

 

"ای قرنهای آینده، اینک قرن من تنها و بی‌قواره بر کرسی اتهام نشسته است. قرن من نیکوکار می‌بود اگر انسان دشمن سفاکی نمی‌داشت که از عهد ازل در کمینش نشسته است . جانور موذی بی‌مویی که نامش انسان است .

یک به علاوه یک می‌شود یک. اینست راز ما. من برای دفاع مشروع و حفظ جان خود، جانور را غافلگیر کردم و کوبیدم. یک انسان افتاد. در چشمان محتضر او جانور را دیدم که همچنان زنده بود و آن من بودم .

این طعم گس بی‌مزه، طعم قرن من است. ای قرنهای خوشبخت، شما که با نفرتهای ما آشنا نیستید ما را تبرئه کنید. ای کودکان زیبا، شما از ما بیرون آمده‌اید، آیا می‌خواهید مادرتان را محکوم کنید؟ قرن سی‌ام جواب نمی‌دهد، شاید که از پس قرن‌ها قرنی نباشد. شاید که بمب، روشنی‌ها را خاموش کرده باشد، همه خواهند مرد، چشم‌ها، قاضی‌ها، زمان، و آنوقت شب می‌شود .

ای دادگاه شب توکه بودی و خواهی بود و هستی، بدان که من بوده‌ام. من فرانتس فن‌گرلاخ، اینجا، در این اتاق، قرنم را به دوش گرفتم و گفتم، جوابش با من در این روز و برای همیشه "

شاید جالبترین بخش این حرفها این قسمت باشه "یک به علاوه یک می شود یک"...من برداشتم از این حرف اینه که انسان علاوه بر این انسانی که هست یه قسمت جانوری رذل هم در وجودش داره که مجموع این دو نفر شده همین یک نفر که ما میبینیم! و همین قسمت جانوریش هست که باعث بخش زیادی از بدبختی ها و ظلمهای این دنیا شده...و این بخش رذل رو هم نمیتونه از بین ببره....

خوب این حرفها ترسناکن خیلی! :)) من ترجیح میدم زیاد در موردشون حرف نزنم با توجه به اینکه افکار فلسفیم خیلی با این نظریه ها متفاوته...من ترجیح میدم که دنیا و آدمها رو با دید مثبت ببینم :)

 

خدانگهدار

امیر

 

 
"The Condemned of Altona"
 
**************
 
***************
Sartre was an exponent of atheistic existentialism:

"Existence is prior to essence. Man is nothing at birth and throughout his life he is no more than the sum of his past commitments. To believe in anything outside his own will is to be guilty of 'bad Faith.' Existentialist despair and anguish is the acknowledgement that man is condemned to freedom. There is no God, so man must rely upon his own fallible will and moral insight. He cannot escape choosing." ( Chambers.)

The philosophy of existentialism depicts man, alone and afraid in a world he never made. Existentialism rejects abstract theoretical systems such as the one espoused by Hegel; it emphasizes the supreme importance of the individual and his choices. (Nietzsche was an existentialist.) This philosophical movement has had more of a following in mainland Europe (especially Germany and France) than in English-speaking countries. The most famous of the French existentialists was, of course, Jean-Paul Sartre. Sartre's WW II experience is an example of what existentialists see as the ever-present necessity for individual choice. His was a very obvious case in point, a choice which all Frenchmen faced at the time: collaboration, resistance, or quiet self-preservation.

دون کیشوت

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همگی :)
نزدیک به 2 سال پیش (19 فروردین 84) نوشته ای رو در مورد کتاب دون کیشوت برای وبلاگم نوشته بودم که امروز اتفاقی چشمم خورد بهش...از اونجایی که چند وقت هست e-mail که خودم نوشته باشم نفرستادم این نوشته رو انتخاب کردم که براتون بفرستم :)
من خیلی وقتها شده که حرفش پیش اومده و گفتم که از بین تمام کتابهای رمانی که خوندم دون کیشوت جز 3 تا بهترین ها بوده...البته بیشتر کسایی که شنیدن به این حرف خندیدن ولی من جدی نظرم همینه ;)
اگر کسی از من بپرسه که فقط میخواد یه کتاب در زندگیش بخونه و نظر من رو بپرسه که چه کتابی رو بخونه بهش میگم "دون کیشوت" :>...البته نه به خاطر اینکه بیشترین ارزش رو داشته باشه به نظر من...به خاطر اینکه این کتاب برای کسی که فقط میخواد یه کتاب بخونه خیلی کتاب مناسبیه!
از اهمیت این کتاب که بخوام بیشتر بگم...مثلا میلان کوندرا یه کتاب داره به اسم پرده (آخرین کتابش هست 2006 قرار بود چاپ بشه ولی ایران زودتر اومده بود!) که این کتاب نقد ادبی و بررسی ساختار ادبیات هست...
به 2 تا کتاب به صورت خیلی خاص پرداخته...یکی کتاب "دون کیشوت" و دیگری کتاب "آنا کارنینا" (آنا کارنینا رو الان دارم میخونمش)...در جایی از کتاب نوشته که هنر رمان مدرن را باید میراث سروانتس (نویسنده کتاب دون کیشوت) دانست...به نظر من هم ایده هایی که این کتاب داره در قرن 19 و 20 به وفور در کتابهای نویسنده های مطرح دیده میشه (نه اینکه این ایده ها رو از سروانتس گرفته باشن...روند طبیعی سیر اندیشه به سمت واقعیت گرایی بوده...ولی اولین نفر در این رابطه با فاصله زمانی چندصد سال سروانتس بوده...)
و جالبه که بدونین کتاب دون کیشوت از لحاظ ساختار ادبیات کتاب متوسط و تا حدودی ضعیفی هست(بیشتر به خاطر اینکه در اون زمان رمان به شکلی که الان هست اصلا وجود نداشته! بیشتر نوشته هایی که از اون دورانها هست اشعار حماسی هستن یا سبکهای نمایشنامه ای شبیه به کارهای ویلیام شکسپیر)...ولی ایده ای که در جریان داستان باهاش از نزدیک آشنا میشین به قدری جالب و قوی هست که 400 سال هست که این کتاب در دنیا داره چاپ میشه و به فروش میرسه :>
امیدوارم که توضیحات جالب بوده باشه براتون :) نوشته مربوط به وبلاگم رو آخر E-mail گذاشتمش.
امیر
 
************************
 
چند وقت بود که می خواستم در مورد داستان دون کیشوت بیشتر بنویسم....قبلا داستان خلاصه شدش رو خونده بودم...الان در حال خوندن داستان کاملش هستم(حدود 350 صفحه از 1300 صفحه رو خوندم!)...

قوی ترین جنبه ای که این داستان داره تقابل بین واقع گرایی و آرمانگرایی هست...

و در واقع از بین دو شخصیت داستان "دون کیشوت" یه شخصیت آرمانگرا هست و همراهش "سانکو (یا سانچو)" یه شخصیت واقع گرا هست....و جنبه دیگه از افکار این دو تا شخصیت که به نظرم جالب هست اینه که سانکو یکی از اثرات واقع گرایی که از خودش نشون میده اینه که در اتفاقهای مختلف بیشتر به فکر خودش هست و راحتی و آسایش خودش مهمترین فکرش هست....در حالیکه دون کیشوت در حقیقت خودش رو فدای آرمانهایی که داره میکنه...و مهمترین چیزی که براش مهمه اینه که عدالت و نیکی رو در دنیا گسترش بده...هر چند این کار برای خودش خیلی سخت باشه.....

دون کیشوت دچار توهمی هست که واقعیتهای دنیایی که داره در اون زندگی میکنه رو نمی تونه بفهمه...و یه نفره میخواد به جنگ همه بدی ها و ظلمها بره و در واقع میخواد ریشه ظلم و بدی رو در دنیا نابود بکنه....

چیزی که مسلم هست اینه که بسیاری از مردم دنیا در دوره هایی از زندگیشون یا برای لحظاتی "افکار دون کیشوتی" داشتن...وقتهایی که واقعیت های دنیای خارج رو درک نکردن و در حقیقت توهمی که از دنیای خارج و انسانهای اون داشتن رو به عنوان یه واقعیت برای خودشون قبول کردن و بر اساس اون واقعیتهای توهمی خودشون تصمیم گرفتن و عمل کردن...

دون کیشوت هم فکر میکرد که چیزهایی که به خیالش میان همون واقعیت موجود هستن...و اینطوری آرمانگرایی خودش باعث میشد که واقع گرایی رو از دست بده....

 

*************************

قسمت فارسی سایت bbc به مناسبت چهارصدمین سال انتشار کتاب دون کیشوت یه قسمت رو اختصاص داده که برای من خیلی جالب بود...

اگه که علاقه دارین پیشنهاد میکنم که یه نگاهی بهش بندازین...

دو قسمت از مقاله هایی که در مورد دون کیشوت اونجا نوشته بودن رو انتخاب کردم آخر نوشتم Paste کردم...قسمتهایی بودن که به نظرم جالبتر بودن...امیدوارم که خوشتون بیاد :)

 

" نخستین چهره، مرثیه ای است بر از دست رفتن روزگار سلحشوری و پهلوانی. یعنی همان اندوهی که دون کیشوت مدام بر زبان می آورد و قصد دارد آن را زنده کند. اگر با این چشم به دنیا بنگریم، پس به طرفداری از خیال پردازی رمانس ها، به طور غیرمستقیم، نگاه واقع بینانه به جهان را محکوم می کنیم. وقتی اندوهگین هستیم از نابودی آیین های آرمانگرایی، پس شادمان هم نیستیم که عینی گرایی رو به گسترش است، و دارد به وجه غالب زمانه و وجه غالب ادبیات تبدیل می شود، تا از آن پدیده ای پدید آید به نام رمان. بدین گونه، افسوس بر فراموش شدن آیین پهلوانی و جوانمردی، افسوسی بر پیدایی آیین واقعیت ستایی نیز هست.

دلالت متضاد دیگر از چهره دوم دون کیشوت نیز به همین سان است: سروانتس همذات با شخصیت رمان خود نیست، بلکه از این نجیب زاده فقیر لامانچایی فاصله گرفته و از بالا دارد اعمال و گفتار وی را تماشا می کند. از دید این چهره، دون کیشوت مردی است که لگن بر سر، در بر و بیابان نفس کش می طلبد و مضحکه می آفریند. تا سروانتس و خواننده همراه او، با نگاهی واقع گرا، رجزخوانی های او و امثال او را در رومانس ها به طنز و تمسخر بگیرند. به عبارت دیگر: مذمت آرمانگرایی از نوع دون کیشوتی آن، روی دیگری دارد که همانا ستایش واقع بینی است. بدین سان خنده های تمسخرآمیز خواننده، خنده های شادمانی از آمدن واقع بینی هم هست . "

" این چنین، زایش چهره ها از دل رمان دون کیشوت همچنان ادامه دارد. از این روست که در روزگار ما، اوهام کافکایی مقبولیت می یابند و ناگهان پدیده ای به نام "رئالیسم جادویی" ظهور می کند، یا تخیل آزادی مانند تخیل خورخه لوئیس بورخس متونی می آفریند که همه و همه، تسخری وحشتناک هستند بر توهم دون کیشوتی واقع گرایی: توهمی که با ساده لوحی رمانس ها و با معصومیت کودکانه خوانندگان رومانس ها، باور دارد که می تواند واقعیت خارج از وجود انسانی را با زبان انسانی بیان کند، آن چنان که این واقعیت داستانی بر واقعیت بیرونی منطبق باشد. "

بادبادک ها

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستان عزیزم :)

2 هفته گذشته کتاب "بادبادک ها" نوشته "رومن گاری" رو خوندم که یه معرفی مختصر در موردش براتون می نویسم...

 

تعداد صفحات کتاب: 336

نویسنده: رومن گاری

مترجم: ماه منیر مینوی (فقط همین ترجمه رو از این کتاب دیدم، فکر نمی کنم ترجمه دیگه ای به فارسی داشته باشه...ترجمه نسبتا خوبی بود در مورد پایبندی به سبک نویسنده ولی در توضیحات جانبی و پاورقی کتابش ضعف داشت)

سال نوشته شدن:1980

سال انتشار کتاب: 1380

 

در مورد "رومن گاری" یه لینک فرستادم که زندگینامش در اون لینک هست...به صورت خلاصه بخوام بگم در روسیه متولد شده در 14 سالگی به فرانسه اومده...و دکترای حقوق گرفته...یه سیاستمدار فرانسوی بوده و مقام های سیاسی قابل توجهی رو بعد از جنگ جهانی دوم داشته(جزئیاتش در لینکی که فرستادم هست) به نویسندگی هم علاقه داشته... یه ماجرای   عاشقانه هم داشته که کاملترش رو خودتون بخونین...خیلی روی روحیاتش اثر گذاشته...و آخرین ماجرای زندگیش این بوده که در دسامبر 1980 با شلیک گلوله به خودش خودکشی میکنه!

بنابراین نکته خیلی جالب در کتاب "بادبادک ها" اینه که این کتاب آخرین کتابی هست که نوشته و در همون سال هم خودکشی کرده!

 اما ماجرای کتاب...ترکیب خیلی خوبی از سیاست، تاریخ، عشق رومانتیک و تراژدی هست...زمان اتفاق افتادن ماجراهای کتاب شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه توسط نیروهای آلمان نازی هست و پایان کتاب زمان پایان جنگ جهانی دوم و آزادسازی فرانسه توسط نیروهای متفقین هست...در این بین کسی هست که راوی کتاب هست و خودش درگیر یه ماجرای عاشقانه و رومانتیک هست...(در مورد خلاصه داستان و نقد خود کتاب هم آخر e-mail 2 تا لینک فرستادم براتون...کتابش به انگلیسی زیاد شناخته شده نیست و بیشتر در زبان فرانسه شناخته شده هست، به همین خاطر سخت تونستم لینک به انگلیسی در موردش پیدا کنم)

ویژگی متمایز و خیلی بارز نوشته های "رومن گاری" طنز تلخی هست که نوشته هاش دارن..."رومن گاری" آدم حساس و باهوشی بوده، همین باعث شده که خیلی از اتفاقهای اطرافش رو با دقت نگاه بکنه و با یه دید ظریف در طنز حرفهایی رو که میخواد بنویسه...

من این کتاب رو دوست داشتم...یه جور احساس دوستی ایجاد شده بود بین خودم و اون کسی که راوی داستان بود...کتاب "بادبادک ها"رو کتاب فوق العاده ای نمیدونم...متن کتاب اینطوری نبود که فلسفه خاصی داشته باشه یا اینکه یه ایدئولوژی خاص رو بخواد انتقال بده...از لحاظ ادبیات هم خیلی قوی نبود ولی بیشتر یه جور درددل صمیمی و دوستانه بود که من خوب میتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و علاوه بر اون در مورد مباحث تاریخی و سیاسیش هم اطلاعاتی که لازم داشت رو داشتم به همین خاطر من این کتاب رو دوست داشتم...بخشهای عاشقانه و تراژیک کتاب کاملا تاثیر گذار هستن و در بین ماجراهای کتاب حرفهای جالب و قشنگی هم در بین دیالوگهاشون بود...

فضای داستان بیانگر غم و ناامیدی نویسنده هست...و در این بین چیزی که برای من جالب بود خونسردی قابل توجه شخصیت اصلی کتاب در برابر این غم ها و نا امیدی ها بود...اگر بر اساس نظر "دکتر یالوم" در کتاب "وقتی نیچه گریست" بخوایم در این مورد نظر بدیم این جور خونسردی نشان دهنده "عمق زیاد نا امیدی" هست!...

"رومن گاری" تقریبا همدوره بوده با "ژان پل سارتر"...و با توجه به فضای خاص بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه این دو نفر خیلی از لحاظ فلسفی به هم نزدیک هستن (در واقع گاری شبیه به سارتر هست چون سارتر کمی قبل از گاری بوده و در ضمن گاری در فلسفه اصلا صاحبنظر نیست)...کتاب "بادبادک ها" رو که میخوندم دقیقا این شباهتها رو میتونستم ببینم...

علاوه بر "سارتر" ، "رومن گاری" به نویسنده های مثل "ژان ژاک روسو" و "سروانتس" (نویسنده دون کیشوت) هم علاقه داره...طنز تلخی که در نوشته هاش شباهتهایی به طنز "سروانتس" در شاهکار "دون کیشوت" داره...

چند تا جمله از این کتاب انتخاب کردم که با سبک طنز در نوشتن "رومن گاری" آشنا بشین:

 

هنگامی که زمزمه میکردم: "تو تمام زندگی من هستی" خشمگین می شد. و من نمی دانستم آیا ابتذال این جمله سبب نفرت او می شود یا کوچکی یک چنین واحد مقیاسی!

************

می گفت در جوانیش آرزو داشته است داستان نویس شود، اما موفق نشده است، جز اینکه یک داستان تخیلی نوشته است: "همسرش" (این جمله از طرف مردی هست که معلم ادبیات فرانسه هست و عاشقانه همسرش رو دوست داره)

************

چقدر دیگر باید صبر کرد لودو؟

نمی دانم، همیشه این عبارت "با امید زندگی می کنیم" تکرار می شود، اما من دارم به این نتیجه می رسم که "امید است که با ما زندگی میکند"

************

غیر ممکن گاهی دستهای خوش یُمنی دارد.

************

وقتی ظاهرا خود را به خنده بزنیم ضربه ها را بهتر تحمل میکنیم.

************

 

در مجموع همونطور که گفتم من این کتاب رو دوست داشتم...

 

امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه :)

امیر

 

 

Biography:
 
About the Story:

وقتی نیچه گریست

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستانم :)

2 هفته گذشته کتاب فوق العاده ای رو خوندم به اسم "وقتی نیچه گریست (When Nietzsche Wept) " نوشته "اروین یالوم"...یه معرفی و نقد در موردش براتون مینویسم که اگر دوست داشتین کتابش رو بخونین شما هم...اول مشخصات کلی کتاب:

 

نویسنده کتاب: "دکتر اروین یالوم" استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد مسئول گروه روان درمانی اگزیستانسیال و روان درمانگر بسیار شناخته شده در دنیا.

مترجم کتاب: دکتر سپیده حبیب (روان شناس) به نظر من ترجمه خیلی خوبی بود...به خصوص یه توضیح 30 صفحه ای از خود دکتر یالوم در مورد این کتابش آخر کتاب اضافه کرده که خیلی کمک میکنه...اسم این بخش هست "از نثر تخصصی تا رمان آموزشی"

تعداد صفحات کتاب: 476

انتشارات: کاروان

موضوع کتاب: دکتر یالوم در این کتاب به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت اصلی کتاب به نوعی دچار اون هستن میپردازه و پایه های اساسی روش درمان اگزیستانسیال رو در این کتاب معرفی میکنه.

 

حالا بعد از این حرفها بگم این کتاب جریانش چیه...یه دکتر به اسم یوزف برویر سعی میکنه که ناامیدی که نیچه به اون دچار شده رو برطرف بکنه....در حالی که هم دکتر هم نیچه علاوه بر نا امیدی دچار وسواسهای فکری هم هستن...این کتاب رو به نظر من باید در چند جنبه بررسیش کرد...اصلی ترین دلیلی که این کتاب نوشته شده مربوط به موضوع روانشناسی هست و در کنار این روانشناسی در زمینه فلسفی و ادبیات هم میشه کتاب رو بررسی کرد...سعی میکنم این بخشها رو به صورت جداگانه براتون معرفی کنم

 

روانشناسی: دکتر یالوم یکی از اصلی ترین نظریه پردازان در زمینه روش درمانی اگزیستانسیال در سطح دنیا هست...در مورد این روش درمانی یه سری لینک آخر e-mail فرستادم که در همه اونها هم اشاره به دکتر یالوم به عنوان یه نظریه پرداز مهم در این زمینه شده...به صورت خیلی خلاصه بخوام بگم که این روش چی هست باید بگم که براساس ارتباط کلامی متقابل بین دکتر و بیمار پایه ریزی شده...جزئیات خیلی جالب و قشنگی داره این روش درمان...و جالبه که اساس این روش درمان برمیگرده به فلسفه اگزیستانسیال که قبلا در e-mail که در مورد "سارتر" فرستاده بودم معرفی کرده بودم براتون این فلسفه رو...همونطور که اونجا هم نوشته بودم پایه گذار اصلی این فلسفه نیچه بوده...و خیلی خیلی جالب هست اگر فرصت کردین و خوندین که چطور یه مفهوم فلسفی رو استفاده میکنن برای یه درمان روانشناسی...روش درمان اگزیستانسیال جزئیات خیلی جالبی داره که در این کتاب پله به پله در موردش به صورت غیر مستقیم صحبت شده....هر فصل کتاب به دقت تنظیم شده...و همونطور که دکتر یالوم هم گفته قصدش از نوشتن این کتاب آموزش این روش درمانی بوده....

علاوه بر این مفهوم روانشناسی با توجه به اینکه یکی از شخصیت های داستان "زیگموند فروید" هست(که در کتاب هنوز خیلی جوونه و به عنوان روانشناس شناخته نمیشه ولی نظریاتش در حال شکلگیری هست) به نوعی روان شناسی فروید هم مطرح میشه در کتاب....قبلا فکر میکنم در مورد "زیگموند فروید" یه e-mail فرستاده باشم...فروید در روانشناسی 3 تا نظریه اساسی داره...که در این کتاب در مورد 2 تا از این نظریه ها صحبت شده..."تفسیر رویا" و "ذهن ناخودآگاه" (فروید ساختار ذهنی رو به 4 قسمت تقسیم کرده آگاه،نیمه آگاه،ناخودآگاه،فرآیندهای دفاعی)....(سومین نظریه فروید هم که معروفه خیلی "توسعه روانشناسی-جنسی( Psychosexual Development )")....

این کتاب از لحاظ روانشناسی همونطوری که انتظار میره کتاب فوق العاده خوبیه به نظر من...اگر تصمیم دارین کتاب رو بخونین از این نترسین که ممکنه متن تخصصی باشه! کتاب خیلی روون و داستان وار نوشته شده....

 

فلسفی: از جنبه فلسفی این کتاب به بررسی جنبه های اصلی فلسفه نیچه میپردازه...قسمتهایی از فلسفه نیچه در مورد (مرگ،زندگی،سرنوشت،حقیقت،عشق،ازدواج،مرگ خدا،ابر انسان،تحمل سختی،زنها) این بخشها از فلسفه نیچه در کتاب مطرح میشن...

من قبل از اینکه این کتاب رو بخونم در مورد شخصیت نیچه و فلسفه نیچه مطلب زیاد خونده بودم...به نظر من تصوری که دکتر یالوم از نیچه و فلسفش در این کتاب داره تا حد بسیار زیادی با واقعیت نزدیکه! من قبل از اینکه این کتاب رو بخونم یه تصور از شخصیت نیچه داشتم که جالبه که خیلی شبیه به شخصیتی هست که از نیچه در این کتاب به تصویر کشیده شده و از این بابت خیلی لذت بردم از خوندن کتاب...

کاملا مشخصه که دکتر یالوم به فلسفه علاقه داره و شناخت خوبی در مورد فلسفه نیچه هم داره...پیشنهاد میکنم قبل از خوندن کتاب حتما بیوگرافی و فلسفه نیچه رو بخونین... E-mail (فضیلت عشق اروتیک) لینکهایی در این موردها فرستادم...

در نوشتن این کتاب خیلی جاها دکتر یالوم برای دیالوگهای نیچه عینا حرفهای خود نیچه رو از کتابهاش انتخاب کرده که این هم در نوع خودش خیلی جالبه...نیچه جملات قصار قشنگ و معروف خیلی زیادی داره....آخر e-mail چند تا لینک فرستادم میتونین برین بخونینشون...خیلی حرفهای پربار و جالبی هستن....لینک اولی حرفهای نیچه رو بر اساس کتابهاش به ترتیب از هم جدا کرده که به نظر من کار جالبی بود....

 

ادبیات: بخش ادبیات این کتاب در واقع فقط بستری هست برای بیان مفاهیم روانشناسی و فلسفی....با این حال به نظر من دکتر یالوم خیلی موفق بوده در داستان نویسی....حقیقتهایی که برای داستانش و فضای داستان انتخاب کرده خیلی قابل باور هستن...یالوم در بیوگرافی خودش نوشته که از بچگی به رمان نویسی خیلی علاقه داشته و کتابهای خیلی زیادی رو هم خونده...مسلما این کتاب از لحاظ ادبیات خیلی قوی نیست ولی با این حال از سطح خیلی خوبی برخوردار هست....

 

حالا اینکه چرا به نظر من این کتاب یه کتاب فوق العاده بود...

با اینکه فلسفه شخصیم با فلسفه نیچه تا حد زیادی فرق داره(بخشهایی از فلسفش رو قبول دارم)،فلسفه نیچه و شخصیت نیچه رو عمیقا دوست دارم! نیچه یه آدم فوق العاده باهوش و جالب بوده...این کتاب یه فرصتی بود برای من که بین فلسفه که برای خودم دارم و فلسفه نیچه که تا حد زیادی با هم متفاوته چالش به وجود بیارم...از چالش این بین خیلی لذت بردم...یه جوری شخصیت نیچه در این کتاب برای من خیلی واقعی بود...انگار که خود نیچه الان داره در دفاع از فلسفش این حرفها رو میزنه...و چون قبلا در خیلی جنبه ها فلسفه نیچه رو خونده بودم حرفهاش برام خیلی قابل فهم بود و خلاصه از این جنبه خیلی دوست داشتم کتاب رو...

از دید روانشناسی هم که معلومه دیگه! من روانشناسی رو هم خیلی علاقه دارم! یه پایه های تئوری که در مورد روش درمان اگزیستانسیال خونده بودم در این کتاب به صورت عملی میتونستم ببینم....از این هم خیلی لذت بردم....

شخصیت دکتر برویر و نیچه که شخصیتهای اصلی داستان هستن هر دو فوق العاده باهوش هستن و از اینکه "دو شطرنج باز توانا در رفتار و فکر کردن" روبروی هم میدیدم خیلی لذت بردم....

 

اما این کتاب رو به چه کسانی معرفی میکنم:

کسایی که به فلسفه نیچه علاقمند هستن یا به روانشناسی علاقه دارن...نوشته کتاب اونقدر تخصصی نیست در سطحی که نشه فهمید...حتی اگه هیچ اطلاعات قبلی هم نداشته باشین کتاب رو که بخونین متوجه میشین به نظر من...فقط میزان جذابیتش خوب خیلی کمتر میشه...

و همینطور به کسایی معرفی میکنم که به شخصیت های باهوش و مقتدر علاقه دارن...تمام شخصیتهای اصلی کتاب این خصوصیتها رو دارن...

اگر به مباحث پزشکی علاقه ندارین ممکنه بعضی جاهای کتاب خسته بشین! یه سری جاهایی در کتاب در مورد انواع بیماری ها و روشهای درمانیش حرف زده شده....(من خودم اطلاعات پزشکی رو دوست دارم)

 

خوب اینم معرفی کتاب...امیدوارم که براتون قابل استفاده باشه :)

امیر

پی نوشت: هفته کتاب و کتاب خوانی بود این هفته...این e-mail هم به همین مناسبت سعی کردم که در طول همین هفته حتما بفرستم!

 

**************************
Friedrich Nietzsche Quotes:
 
God is dead quote:
*************************** 
Existetial Philosophy+ Existential Therapy:
 
 
**************************

رمز داوینچی نوشته دن براون

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستان عزیز :)                                                                                                                                                  

حدود 5 ماه پیش (Friday, March 18, 2005 ) یه e-mail معرفی در مورد کتاب جنجالی و پر فروش (Davinci Code) یا رمز داوینچی فرستاده بودم.....این دو روز این کتاب رو خوندم و میخوام یه کمی توضیحات بیشتر در موردش بدم....اول اون e-mail ای که اون بار فرستاده بودم رو دوباره Paste میکنم و بعد ادامه حرفها ;)

 

ie ketabi tazegi-ha neveshte shode ba naame "Ramze Davinchi"(Da Vinci code)...nevisandeie ketab "Dan Brown" hast...in ketab dar sale gozashteie miladi porforooshtarin ketabe saale amrica shodesh...va az in jahat bishtar arzesh peida mikone in ketab ke dar beine 10 ta porforooshtarin ketabhaie sal 4 ta ketab az "Dan Brown" hast(mesle Fereshtegan va Shaiatin ke 2om boode)...mozooe aslie ketabe "Ramze Davichi" dar morede bavarhaie boniadine dine masihi hast...soalhaie ba dide shak barangiz dar morede bavarhaie aslie dine masihiat dar ghalebe ie roman shode...ketabe "Ramze Davinchi" be farsi ham tarjome shode....tazegiha ieki az maghamate boland-paieie kelisaie catholic javab-haie dar morede soal-haie ke dar ketab shode dade(dar vaghe javab ke na sehatesh ro enkar karde.... )chand ta link dar morede in ketab baratoon mifrestam age be in sabk az ketab-ha alaghe darin khoondanesh baiad jaleb bashe....site amazon kholaseie nesbatan kameli az ketab dare...Review ha ham nesbatan jaleb hastan....

 

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2005/03/050316_az-davincicode.shtml

http://www.amazon.com/exec/obidos/ASIN/0385504209/102-9451445-2854504

 

اگر لینگ مربوط به BBC رو ببینین آخرش یه نکته جالبی داره!! کسی که به معاونت از یه مقام بلند پایه کلیسای کاتولیک حرف زده رو عکسش رو میبینین....و اون مقام بلند پایه کلیسا که معاونش درستی نوشته های کتاب تکذیب کرده (کاردینال ژوزف زاتزینگر ) هست. همون کاردینال آلمانی که بعد از پاپ ژان پل دوم، پاپ شد!! یعنی پاپ بندیکت 16 ام!

پاپ حاضر! که اون موقع کاردینال بوده مسئول پاسخ به شبهات و سوالات مطرح شده در دین مسیحیت و کاتولیک بوده...از افرادی هست که در کلیسای واتیکان به عنوان محافظه کار میشناسنش...کسی که اعتقاد به پایبندی به اصول و اعتقادات اولیه مسیحیت داره و انعطاف کمتری نسبت به پاپ ژان پل دوم نسبت به مسائل روز و مطرح در دنیای اعتقادات مسیحیت داره....ولی خلاصه از با اطلاع ترین مردان کلیسای واتیکان و کاتولیک هست....

به هر حال نوشته های کتاب مهم بوده که در موردش نظر داده!! کتاب رمز داوینچی یه کتاب با موضوع کارآگاهی هست ( Detective Story ) و بیشتر معماگونه بود....از لحاظ جذابیت های داستانی کتاب و داستانش واقعا فوق العاده هست. Dan Brown با داستانش نشنون میده که بدون شک خیلی باهوش هست! اتقاقات داستانش پر از هیجان هست....پیش بینی کردن اینکه چه اتفاقی میوفته خیلی سخته!(من یه پیش بینی کاملا درست در مورد یه شخصیتهاش کردم!!) شخصیت هاش خیلی خوب تعریف شدن....صحنه های داستان عالی به تصویر کشیده میشن! قسمتهای زیادی از کتاب واقعا شما رو میخکوب میکنه!! و بعضی وقتها هم از تعجب شبیه اون face تعجب یاهو مسنجر میشین ;) !! روند اتفاقات خیلی عالی کنار هم چیده شده....و خلاصه یه داستان کارآگاهی فوق العاده و بی نظیر هست...(یه فیلم هم دارن از روش با بازی تام هنکس میسازن که فیلمش باید قشنک باشه..)

جدای از داستان کتاب ایده اصلی که در کتاب پیگیری میشه در مورد "جام مقدس" هست...و باورهایی که مسیحیت در این مورد داره.... Dan Brown به نظر من اصلا یه نظریه پرداز نیست ولی مطالعات خیلی خوب و کاملی در این مورد داشته....در واقع هیچ ایده جدیدی رو مطرح نکرده فقط همه اون چیزهایی که بوده رو خیلی قشنگ کنار هم گذاشته....حرف اصلی در زمینه ایدئولوژی کتاب در مورد (وجه مونث خدا، الهه ها، و ارزش وجودی قسمت مونث آفرینش و زن در دین مسیحیت) هست....این ایده که تحریف در مورد دین مسیح به وجود اومده و قسمت مونث خدا و نمادهای اون کاملا حذف شدن....و خدای مسیحیان و مردان مقدسشون همگی فقط مردانه هستن در حالیکه در حقیقت دین اینطور نبوده...و علاوه بر اونها حضرت عیسی رو از پسر خدا بودن کمی زمینی تر کرده ;) در واقع به باورهای اسلامی نزدیک تر شده که حضرت عیسی هم پیامبری از جانب خدا بود با خصوصیات همه آدمها نه پسر خدا....

در مورد وجه مونث خدا (و دین) اگر کتاب (کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم) نوشته (کوئلیو) رو خونده باشین مفهومش براتون آشنا هست....در اون کتاب هم تاکید شده در موردش....کتاب دیگه ای که به نظرم ارتباط پیدا میکنه به این موضوع کتاب (زندگی کوتاه هست (نامه ای به قدیس آگوستین)) نوشته(یا جمع آوری) (یوستین گوردر) هست....که شکایت آشکاری از جانب معشوقه قدیس آگوستین هست نسبت به اینکه چرا در دین مسیحیت نمادهای عشق و زنانگی همشون نادیده گرفته میشن و حذف شدن.....

علاوه بر این کتابها اگه فیلمنامه فیلم "چشمهای کاملا بسته" (Eyes Wide Shut) رو بدونین که بر چه اساسی نوشته شده به موضوع ایدئولوژی کتاب رمز داوینچی ارتباط داره.....

************************

خلاصه جاهای مختلف کتاب از سندهایی استفاده میکنه که کاملا واقعی هستن (موزه لوور، نقاشی های لئوناردو داوینچی و ....) که خوب هم مهارت و هوش نویسنده رو نشون میده هم داستان رو خیلی باورپذیر و خواندنی میکنه....

من با توجه به اینکه نسبت به دین مسیحیت اطلاعاتم محدوده و خوب اهمیتش هم برام کمتره....قسمت ایدئولوژیک (درسته چنین کلمه ای؟! :)) ) کتاب برام جذابیتش کمتر بود هر چند که خوندن اونها هم برام جالب بود....ولی از لحاظ جذابیت داستانی و روند اتفاقات کتاب و حل بخشهای معماگونه در طول داستان به نظرم داستان فوق العاده ای بود....

خلاصه اگه فرصت کردین که کتابی که تاحالا بیش از میلیون ها نفر خوندن رو بخونین فکر نکنم که آخرش پشیمون بشین ;)

امیدوارم که توضیحات براتون جالب و قابل استفاده باشه :) من هیچ جایی از داستانش رو تعریف نکردم که اگه میخواین بخونین براتون جذابیت داشته باشه ;)

امیر

مرشد و مارگاریتا

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام :)

خیلی وقت هست که کتاب "مرشد و مارگاریتا" نوشته "میخائیل بولگاکف" رو خوندم...فرصت نکرده بودم در موردش e-mail بفرستم...در موردش search که کردم نوشته ای که نقد خوبی باشه براش پیدا نکردم...برای کسایی که کتاب رو نخوندن یه معرفی از مقدمه کتاب می نویسم: (کتاب توسط دکتر عباس میلانی ترجمه شده که بسیار شناخته شده هستش، دکتر میلانی در حال حاضر استاد دانشگاه استنفرد و رئیس بخش ایرانشناسی این دانشگاه هست)

"میخائیل بولگاکف 12 سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگاریتا کرد که به زعم بسیاری از منتقدان با رمانهای کلاسیک پهلو می زند و بی تردید در زمره درخشان ترین آثار ادب تاریخ روسیه به شمار می رود. جالب اینکه وقتی او در گذشت کسی جز همسر و چند دوست نزدیکش از وجود رمان خبر نداشت.

هنگامی که این رمان ربع قرن بعد از مرگ نویسنده اش اجازه انتشار یافت در سیصد هزار نسخه با چاپ رسید که یک شبه تمام شد و هر نسخه از آن نزدیک صد برابر قیمت خرید و فروش می شد

فقط به زبان انگلیسی بیش از صد کتاب و مقاله درباره این رمان شگفت انگیز نوشته شده است."

توضیح مختصری در مورد داستانش می نویسم و برای دوستانی که علاقه دارن لینکهایی آخر نوشتم میذارم که اطلاعات کاملتری داره.

داستان کتاب از 3 بخش درون هم تشکیل شده، و در واقع 3 داستان هست که موازی هم داره پیش میره و کاملا با مهارت به هم گره خوردن، این سه تا داستان اینها هستن:

1) حضور شیطان در مسکو

2) ماجراهای زمانی که عیسی رو به صلیب بستن و سومین حاکم یهودا پونتیوس پیلاتوس

3) ماجراهای عشق بین مرشد (ترجمه Master هست) و مارگاریتا.

 

ساختار داستان بیشتر شبیه به داستانهای کلاسیک هست...با همون مشخصاتی که یه داستان کلاسیک داره...در توضیح صحنه ها، آدمها و اتفاقها...هیجان و کشش داستان هم کاملا شبیه به داستانهای کلاسیک هست...تنها چیزی که باعث میشه این داستان کاملا یه داستان کلاسیک نشه موضوع داستان هست که بیشتر به داستانهای مدرن شبیه هست.

دو بخش اصلی داستان موضوع اعتقادی دارن و به همین خاطر در زمان شوروی کمونیست اجازه چاپ نداشته...

اما چیزی که بیشتر از همه این داستان رو شاهکار کرده اینه که نویسنده کتاب شخصیت خودش رو در وجود مرشد داستان قرار داده...

فرق اساسی وجود داره بین نویسنده هایی که داستانی رو مینویسن تا یه ایده رو انتقال بدن و نویسندگانی که بسیاری از زندگیشون در یه داستان خلاصه میشه...دسته اول پشت میز میشینن، فکر میکنن و مینویسن...دسته دوم از اعماق وجودشون مینویسن....

داستان مرشد بسیار شبیه داستان زندگی بولگاکف هست و از این جهت اهمیت داستان بیشتر مشخص میشه....از این دست کتابها فقط یه کتاب دیگه خوندم که اون هم شاهکار بی نظیری هست...کتاب "دون کیشوت" که نویسنده کتاب "سروانتس" بخشی از شخصیت خودش رو در قالب "دون کیشوت " به تصویر کشیده...نوشتن جلد اول "دون کیشوت" 8 سال طول کشیده که 2 سال اول اون رو سروانتس زندانی بوده! از این جهت این دو تا داستان به هم شبیه هستن که هر دو از اعماق وجود نویسنده پدید اومدن...

********

از بین شخصیتهای داستان من بیشتر از همه از شخصیت "شیطان" خوشم اومد! شخصیت خیلی جالب و قابل توجهی داره.... شیطان حیرت‌انگیزی «که تا ابد بدی می‌خواهد و تا ابد خوبی صورت می‌دهد...»

داستان فضای متفاوتی رو داره...فضایی که پر از اتفاقهای عجیب و اهریمنی هست!

*******

در کل این کتاب رو به کسایی پیشنهاد میکنم که به رمانهای کلاسیک علاقه دارن و دوست دارن یه کتاب خیلی خوب و متفاوت رو بخونن...از لحاظ انتقال ایده ها و مفاهیم فلسفی حرفهایی برای گفتن داره ولی کتاب چندان عمیقی نیست و از این جهت با داستانهای مدرن فاصله داره...

علاقه مندان به ادبیات حتما از این کتاب خوششون خواهد اومد :)

لینک اول مربوط به معرفی داستان هست و لینک دوم خلاصه تمام داستان کتاب، اگر تصمیم به خوندن کتاب دارین لینک اول رو ببنین و اگر تصمیم ندارین بخونین و داستانش رو میخواین ببینین چی بوده لینک دومی رو میتونین ببینین:

 

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Master_and_Margarita

http://www.ketabnews.com/detail-691-fa-0.html

امیر

 

کارهای میلان کوندرا

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام :)

دو هفته گذشته فرصت زیادی رو اختصاص دادم برای خوندن کتابهای "میلان کوندرا" و آشنا شدن با اندیشه هاش و همینطور خوندن نقد کتابهاش.

کتابهایی که در این مدت ازش خوندم..."جهالت" و "سبکی تحمل ناپذیر هستی" (بار هستی) بود که جهالت سال 2000 میلادی و سبکی تحمل ناپذیر هستی در سال 1982 میلادی برای اولین بار چاپ شدن.

2 تا کتاب دیگه هم قبلا از میلان کوندرا خونده بودم..."هویت" و "آهستگی" و یه کتاب دیگه از کوندرا رو هم جدیدا شروع به خوندن کردم با نام (پرده) که این کتاب رمان نیست و در واقع مقاله هایی در شناخت ادبیات هست (کمی شبیه به کتاب دیگه کوندرا به اسم "هنر رمان" ) کتاب "پرده" رو اسمش رو قبلا نشنیده بودم...و اول خود کتاب هم مقدمه معرفی در موردش نداشت! بعد در موردش کلی جاهای مختلف search کردم و بازم نشانی ازش پیدا نمیشد! تا آخر سر دیدم که کتابی هست که قراره سال 2007 تازه چاپ بشه! و تو ایران زودتر چاپ شده ظاهرا! لینک مربوط به کتاب "پرده" از وب سایت "آمازون":

http://www.amazon.com/gp/product/0060841869/sr=1-16/qid=1154638310/ref=sr_1_16/104-1580568-2086366?ie=UTF8&s=books

به نظر من کتاب "پرده" برای کسایی که به ادبیات و نقد ادبی علاقه داشته باشن کتاب فوق العاده خوبیه...دیدگاههای مختلف در رمان ها رو بررسی کرده و نمونه های خوبی هم مثال زده...به نظر من که کتاب خیلی خوبی هست حتما می دونین که کوندرا استاد ادبیات هم هست(حتی احتمال داره آخرین کتاب کوندرا باشه با توجه به سنش).

************

اما در مورد خود کوندرا...میلان کوندرا نویسنده واقعا بزرگی هست...و چیزهایی که در موردش میخوام بگم همش با توجه به اینه که نویسنده بزرگی هست...و در واقع مقیاس مقایسم با توجه به جایگاهش هست.

در مورد زندگی شخصی کوندرا تقریبا هیچ اطلاعاتی نمیشه پیدا کرد! خودش به شدت مانع پخش شدن اطلاعات شخصیش شده...

برای شناختن کوندرا بهترین کتابی که میشه خوند "سبکی تحمل ناپذیر هستی" هست به نظر من...اگر با کوندرا آشنایی داشته باشین می دونین که رمانهاش ترکیبی از روانشناسی ، فلسفه و جامعه شناسی هست...و در واقع سبکی از نگارش که خودش ابداع کرده "واقع گرایی سوسیالستی"...(در مقابل سبک گابریل گارسیا مارکز که "واقع گرایی جادویی" هست)...

همونطور که از تمام کتابهاش مشخصه کوندرا در روانشناسی پیرو نظریات "زیگموند فروید" هست...اهمیت جنبه های جنسی و جاذبه های جنسی و تاثیراتی که روی شخصیت آدمها و تصمیم گیریهاشون میذاره...حتی تاثیر نظریه "رویا" از فروید در نوشته های کوندرا کاملا مشخص هست (به خصوص کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی بخشهای خیلی مهمی در مورد رویا داره)

در زمینه فلسفی کوندار پیرو نظریات دو تا فیلسوف هست...اولی "فردریش نیچه" که تاثیر مستقیمش رو توی کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" میشه دید و در بقیه کتابهاش هم جنبه های فلسفی کتابها بر اساس نظریه های "فردریش نیچه" هستن...فیلسوف دیگه ای که کوندرا از نظریاتش پیروی می کنه "هرمان بروخ" فیلسوف آلمانی هست که بارزترین تاثیرش ایده Kitch هست که در چند تا از کتابهای کوندرا باهاش برخورد میکنین.

***********

کتابهای کوندرا کتابهای خیلی خوبی هستن...از بین کتابهای که من خوندم "سبکی تحمل ناپذیر هستی" و "آهستگی" به نظرم کتابهای خیلی خوبی بودن که کاملا ارزش خوندن رو دارن...ولی هیچ کدوم از این کتابها شاهکار نبودن! کلا به چند دلیل با اینکه نوشته های کوندرا رو خیلی دوست دارم جزو نویسنده های خیلی محبوب من نیست!

1) ترجمه هایی که از کتابهای کوندرا میشن با اصل کتاب فاصله دارن! کوندرا لغتهای داستانش رو خیلی به دقت انتخاب میکنه (در کتاب جهالت این کاملا مشهوده) و در ترجمه ارزش اون از بین میره...و مهمتر از اون بخش اصلی کتابهای کوندرا به مسائل جنسی بر میگرده که در ترجمه یا سانسور میشن یا جور دیگه ترجمه میشن! که این بازم ارزش ترجمه ها رو کم میکنه و فاصلش رو با خود کتاب زیاد میکنه.

2) شخصیتهای کتابهای کوندرا خیلی در فضای سوسیالیستی و کومونیستی به سر می برن...این فضا فقط تا یه حدی برای من جالبه.

3) من شخصا با فلسفه نیچه هیچ گونه سازگاری ندارم! بعضی از بخشهایی که در ارتباط با فلسفه های نیچه هستن (مثل فضای تاریک، نا امید، به شدت جزئی نگر، منفی نگر) با روحیات و عقاید فلسفی من کاملا متفاوته.

4)من اینطور فکر میکنم که کوندرا به طور پنهان اصلا از خانم ها خوشش نمیاد! (این هم با فلسفه نیچه ارتباط داره هم در کتابهاش مشخصه) تمام شخصیتهای خانم داستانهاش غیر موجه و منفی هستن! (اگر دقت کرده باشین شخصیتهای مرد در کتابهاش در کل موجه تر هستن) در هیچ کدوم از کتابهاش نشانی از عشق واقعی نیست...در کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" عشق واقعی رو نوعی توهم مربوط به داستانهای قدیمی گفته...جایی در موردش نوشته بود که مردم فرانسه از لحاظ اخلاقی اصلا قبولش ندارن! و در موردش گفته میشه که همجنس گرا هست! اینکه تا چه حد درست باشه رو من نتونستم جای دیگه ای پیدا بکنم که این حرف رو تایید بکنه! حتی نتونستم هیچ جایی رو پیدا بکنم که نوشته باشه ازدواج کرده یا نه! (شخصا فکر میکنم ازدواج نکرده باشه)

5) دید کوندرا نسبت به اتفاقها به شدت جزئی نگر هست...این جزئی نگر بودن جزو نقاط قوت نوشته های کوندرا هست....و نویسنده ای هست که بیشتر از تمام نویسنده های دیگه ما رو با درون شخصیتها آشنا میکنه...این از یه جهاتی خیلی خوبه و من خودم هم دوست دارم...ولی به نظر من انقدر دقیق شدن در ریز شخصیت آدمها و دلیل کارهاشون لطافت و طراوت زندگی رو کم میکنه...من خودم به جزئیات کاملا توجه میکنم ولی تمام درکم از دنیای اطراف بر اساس جزئیات نیست! باید دید ولی به نظر من نباید قضاوت کرد...شاید بیشتر نظر سهراب سپهری رو قبول داشته باشم "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ..."

6) واقعی بودن آدمها در کتابهای کوندرا یکی از ویژگیهای خیلی خوب در موردش هست...ولی گاهی این واقعیت به سمت ابتذال میره که دیگه برای من جالب نیست! نمونه هاش رو حتما باهاش برخورد کردین در کتابهای کوندرا...در کل بار اخلاقی و قسمتهای مثبت در کتابهاش کم هستن...

***************

کتابهای کوندرا کتابهای سختی برای درک کردن هستن...جالبه مثلا در مورد کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" اگر خوندین فکر میکنین که سبکی تحمل ناپذیر هستی چه مفهومی داره و شخصیتهای کتاب به چه نحوی دچار این مشکل هستن؟

جواب دادن به این سوال خیلی سخته! من خودم کلی در این مورد search کردم تا بتونم جواب قابل قبولی برای خودم پیدا بکنم....

شخصیتهای داستان بعضی دچار سبکی تحمل ناپذیر هستن و بعضی دچار سنگینی تحمل ناپذیر و در طول داستان سعی میکنن که تغییراتی در خودشون ایجاد بکنن...

چند تا لینک خوب در مورد نوشته های کوندرا آخر نوشتم میذارم...اولی در مورد کتاب جهالت هست و سه تای بعدی در مورد "سبکی تحمل ناپذیر هستی"...اگر کتابها رو خوندین پیشنهاد میکنم حتما لینک ها رو بخونین:

http://www.radio.cz/en/article/55813

 

http://bookreviews.nabou.com/reviews/unbearable_lightness_kundera.html

http://www.webster.edu/~corbetre/personal/reading/kundera-unbearable.html

http://alexandru.titeu.com/collectedworks/weight/essay.php

 

امیدوارم که قابل استفاده بوده باشه براتون :)

امیر