نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

مطالعات تازه درباره تجربیات در آستانه مرگ

خوندن این خبر که در ارتباط با مطالعات تازه درباره تجربیات در آستانه مرگ هست برام خیلی هیجان داشت... این جور مسائل متافیزیکی رو من همیشه علاقه داشتم که در حیطه علم و آزمایش مورد بررسی قرار بدن و این آزمایش هم برام خیلی جالب هست. آزمایش هم خوب ترتیب داده شده... مشتاقانه منتظر هستم که جواب این آزمایش معلوم بشه و امیدوارم که آزمایش های علمی برای مسائل متافیزیکی بیشتر انجام بشه. 

نمی نویسم تا خودم را مسخره نکنم!

آخرین نوشته م.ف در وب سایت فرارو. به نظر من حرفهای خیلی مهمی رو درش نوشته بود.

گزارشی از دیدار اقتصاددانان با رئیس جمهور

گزارشی از دیدار اقتصاددانان با رئیس جمهور. به قسمتی از سیاست های اشتباه و غیرکارشناسانه دولت نهم هم در این لینک اشاره شده.

رتبه کیفیت خودروهای داخلی

خبری در ارتباط با آخرین رتبه بندی کیفیت خودروهای داخلی طبق آمار رسمی گسترش و نوسازی صنایع ایران.

نامه ستاری فر خطاب به احمدی نژاد

لینک خبری در مورد نامه ستاری فر خطاب به احمدی نژاد در مورد مسائل اقتصادی کشور.

گفتگو با دکتر سروش در سالگرد مرگ دکتر شریعتی

در بین جوانان روشنفکر نسل ما و نسل قبل از ما دکتر علی شریعتی از چهره های خیلی محبوب هست. گفتگویی با دکتر سروش در سالگرد درگذشت دکتر شریعتی خوندم که برام نکته ها و حرفهای جالبی رو داشت. در این گفتگو که لینکش اینجا هست. از کسایی مثل مطهری و علامه طباطبایی هم اتفاقات و حرفهایی نقل شده که از اون جهت هم جالب هست. در مجموع نکات تاریخی قابل توجهی هم داره. اگر فرصت کردین پیشنهاد میکنم بخونینش.

خر واقعی!!

قسمتهایی از کتاب "خداحافظ گری کوپر"  نوشته رومن گاری نویسنده و سیاست مدار فرانسوی رو انتخاب کردم که جالب بود... کتاب پر از جمله های قشنگ و نکته های جالب هست که من فقط یکیش رو (نه لزوما قشنگترینش رو) انتخاب کردم.
صدای عر عر خری را می شنویم. خریست و فوق العاده هم خوشحال و نیکبخت است. به قدری خوشحال که فقط خرها می توانند باشند. با خود می گوییم: "وای خدایا چه فلاکتی در این عرعر نهفته است! دلمان برایش کباب می شود". ولی این برای آنست که خر واقعی خود ماییم!

پارادوکس رادیکالیسم

نقل از این نوشته از روزنامه هم میهن.

دکتر حسین سلیمی* :از همان سرآغاز تفکر سیاسی مدرن و اندیشه‌های سیاسی و فلسفی نوین این پرسش مطرح بود که یافته‌های این انگاره‌های نو از لیبرالیسم و دموکراسی گرفته تا انقلابی‌گری و سوسیالیسم تا چه حد با گرایش انسان به مذهب و با ارزش‌ها و باورهای دینی همساز است؟

 این پرسش نه فقط در حیطه فلسفه و نظریه محض بلکه در حوزه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی نیز از دیرباز مطرح بوده است.

 امروز که برخلاف بسیاری از پیش‌بینی‌ها سیاست خارجی ایران به تنها بازماندگان سوسیالیسم در جهان سیاست گرایش یافته و به‌رغم اعتقادات غیرمذهبی‌شان آنها را به عنوان متحدان استراتژیک خود برگزیده است، این سوال که در سیاست خارجی ما انقلابی‌گری جایگاهی والاتر دارد یا مذهب‌گرایی؟

 بیش از هر زمان اهمیت یافته است. به خصوص که در این زمینه با کلیشه منافع ملی نمی‌توان به پاسخ رسید و منافع ملی ایران را چراغ راه سیاستگذاران در این زمینه معرفی کرد؛ زیرا کشورهایی مانند نیکاراگوئه، ونزوئلا، کوبا و بولیوی از فقیرترین کشورهای جهان هستند و نه به لحاظ اقتصادی و نه از نظر نظامی و استراتژیک توان گشودن گرهی از مشکلات ما و تامین منافع ما را ندارند.

 پس به راستی چگونه در سیاست خارجی ایران اولویت یافته‌اند؟ آیا صرفا به دلیل انقلابی‌گری‌شان در حیطه سیاست خارجی؟ در اینجاست که آن پرسش اساسی در مورد ریشه‌های فکری این گونه انقلابی‌گری اهمیت می‌یابند و سه ضلع این پارادوکس یعنی مذهب‌گرایی، انقلابی‌گری و منافع ملی در عرصه سیاست خارجی خود را نشان می‌دهد.

انقلابی‌گری به معنی مدرن آن که ریشه در آموزه‌های آنارشیست‌های اولیه مانند پرودون و باکونین، سوسیالیست‌هایی چون سن سیمون و در نهایت مارکسیسم دارد بیش از دیگر نحله‌های تفکر مدرن با مذهب و معنویت و گرایش به دینداری در تضاد بوده‌اند. مارکسیسم بانی تفسیر انقلابی از روابط بین‌الملل مدرن محسوب می‌شود.

 آنها دنیا را عرصه تاخت و تاز قدرت‌های سرمایه‌دار برای چپاول جهان می‌دانند و معتقدند که امپریالیسم به تعبیر لنین بالاترین مرحله تکامل سرمایه‌داری است که در آن شرکت‌های بزرگ چند ملیتی و انحصاری با کمک دولت‌های غارتگر خود به استثمار دیگر کشورهای جهان پرداخته و تنها راه مبارزه با آنها و فروپاشاندن قدرت آنها اتحاد میان ملل مظلوم و استثمار شده عالم است.

 بگذریم که این تحلیل و این نظریه اساسا بر مبنای ماتریالیسم تاریخی بنا شده و به سختی می‌توان آن را به آموزه‌های دینی چسباند اما جای تردید نیست که این نگرش سازنده چارچوبی است که بسیاری از انقلابیون آمریکای لاتین جهان را از منظر آن می‌بینند.

 چند دهه قبل برخی از مذهبیون این خطه تلاش کردند که با تلفیق آموزه‌های مسیح با نومارکسیسم نگرش نوینی را تحت عنوان «الهیات رهایی‌بخش» ارائه دهند اما فروغ این جریان نو موقتی بود و نتوانست که حرکتی تاریخ‌ساز به وجود بیاورد. با این حال موج جدید دولت‌های ضد امپریالیستی در آمریکای لاتین با اتکاء به همان مفاهیم کلاسیک مارکسیستی و مبتنی بر حمایت پرشور قشرهای فقیر و آسیب‌دیده در جریان مدل توسعه سرمایه‌داری و با استفاده از دموکراسی‌های تازه بنیادی که بعضا با کمک خود آمریکایی‌ها شکل گرفته بودند، به قدرت رسیدند.

 البته نوع گرایش به مارکسیسم در این کشورها متفاوت است. فیدل کاسترو در کوبا در ابتدا گرایش به مارکسیسم را رد می‌کرد و حتی به دنبال گسترش رابطه با آمریکا بود.

زمانی که فیدل کاسترو در اواخر دهه 1950 در کوبا به پیروزی رسید و دولت انقلابی خود را برقرار ساخت در نخستین سفر خارجی خود به آمریکا رفت و در یکی از نخستین مصاحبه‌هایش با قاطعیت، کمونیست بودن خود را تکذیب کرد و اعلام داشت که هرگز راه کمونیسم را در پیش نخواهد گرفت اما سرنوشت به گونه‌ای دیگر بود و یک سال بعد او با آغاز سیاست‌های سوسیالیستی خود و نیز اتحاد استراتژیک با اتحاد شوروی رسما پای به اردوگاه مارکسیسم لنینیسم گذارد و حتی نسبت به آموزه‌های مذهبی که در بطن و جوهره فرهنگ آمریکای لاتین است تردید کرد.

 دانیل اورتگا نیز که به عنوان رهبر انقلاب ساندینیست‌ها همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران پا به عرصه سیاست گذاشت، علاوه بر آموزه‌های ناسیونالیستی با اتکاء به سوسیالیسم و مارکسیسم کوشید تا نظام اقتصادی عدالت‌مدارانه‌ای بنا کند که ناکارآمدی آنها سبب شد تا توطئه‌های آمریکاییان علیه او به نتیجه رسیده و در یک رقابت دموکراتیک از صحنه قدرت برای مدت دو دهه حذف شود و حتی پیروزی اخیر ساندینیست‌ها نیز با اکثریتی ضعیف و با حدود 36 درصد آرای مردم باشد.

 اما هوگو چاوس وضعیتی متفاوت دارد و به عنوان یک ژنرال و یک نظامی حرفه‌ای زمانی که به قدرت می‌رسد پس از اختلاف با ایالات متحده به تدریج ساز مخالف می‌نوازد و کم‌کم به یک انقلابی دو آتشه تبدیل شده و ایدئولوژی مارکسیستی و نظریه امپریالیسم و اقتصاد دولتی و پوپولیسم را بهترین راه برای تعمیق تقابل خود با آمریکا می‌یابد.

 البته وضعیت مورالس در بولیوی تا حدودی متفاوت است؛ درست است که او نیز از آموزه‌های سوسیالیسم بهره می‌گیرد اما نمی‌توان افکار او و همراهانش را کاملا به موج جدید مارکسیسم در جهان سوم نسبت داد اما آنچه او را با کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه همداستان می‌کند ضدیت با آمریکا و سرمایه‌داری مدرن است.

اما به راستی جایگاه این کشورها در سیاست خارجی ما کجاست؟ و چنین کشورهایی چه گرهی از سیاست خارجی پرکشاکش ایران خواهند گشود؟

دیگر در تحلیل علمی سیاست خارجی در دنیای امروز هیچ‌کس کشورها را به عنوان افراد و کنشگران مستقل از هم نمی‌نگرد. کشورها و دیگر بازیگران بین‌المللی در درون یک سیستم به هم پیوسته قرار دارند که جایگاه آنها در این سیستم می‌تواند منافع و امنیت و نحوه رفتار آنها را مشخص سازد.

 در شرایطی که کشورهایی با مجموعه نظام بین‌الملل در چالش قرار می‌گیرند به تدریج به حاشیه رانده می‌شوند و در حاشیه چاره‌ای جز نزدیکی با دیگر حاشیه‌نشینان ندارند. آنچه آنها را به هم پیوند می‌دهد تضادشان با مرکز نظام است که این تضاد می‌تواند رنگ و بوی انقلابی‌گری یافته و گاه نیز با ادبیات آشنای مارکسیستی بیان شود.

 بی‌گمان این همراهی برای کشورهایی چون ایران در عرصه جهانی راه‌گشا نیست؛ زیرا نه توان این کشورها به حدی است که بتوانند قواعد حاکم بر نظام بین‌الملل را تغییر دهند و نه دارای چنان قدرت اقتصادی و نظامی هستند که بتوانند اتحاد استراتژیکی ایجاد کنند.

 اما حتی اگر بتوانند اتحادی ضد امپریالیستی بنیاد گذارند جای این پرسش باقی است که در جریان این مبارزه آیا هدف یک کشور مذهبی همانند ایران با کشورهایی که نگرشی کاملا متفاوت در مورد مذهب دارند یکی است؟ و آیا در این عرصه ما ناگزیریم که میان مذهب‌گرایی و انقلابی‌گری یکی را انتخاب کنیم؟

* عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی

حس و عقل

بخشی از کتاب "زمان بازیافته" از مجموعه هفت جلدی "در جستجوی زمان از دست رفته" نوشته "مارسل پروست".

< باید به جای این که صدمین بار با این واژه ها خود را لالایی بدهی: "چقدر نازنین بود"، از ورای آنها چنین بخوانی: "خوش داشتم او را ببوسم". بدون شک آنچه را که من در آن ساعتهای عشق حس کرده بودم همه آدمها هم حس می کنند. حس می کنیم، اما آنچه حس کرده ایم شبیه برخی فیلم هایی است که تا نزدیک چراغشان نبرده ای فقط سیاهی را نشان می دهند و آنها را هم باید وارونه نگاه کنی، حس را هم تا نزدیک عقل نبرده باشی نمی دانی چیست. وقتی عقل آن را روشن کرد، وقتی عقلانی اش کرد تازه آن هم با چه زحمتی تصویر آنچه را که حس کرده ای می بینی.>

بلوک تاریخی و عوام‌گرایی حوزه‌ی دینی

مقاله ای از رادیو زمانه در ارتباط با نقش حوزه دین در جامعه در طول تاریخ.

مثبت‌گرایی در عین منفی‌بودگی

مقاله ای از رادیو زمانه در مورد کارکردهای دین در جامعه.

از مسخ بدترین تا سیطره بهترین

توضیح: این نوشته رو در این شماره از روزنامه شرق از بخش حکمت خوندم. به نظرم جالب بود برای این وبلاگم paste کردم.
 
صالح نجفی: دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی قرن ۱۸ که به شک ورزی زبانزد است و در شک چندان پیش رفت که بنیاد قانون علیت را به پرسش گرفت و پایه و اساس علم و معرفت بشری را به لرزه درآورد، در دین به دیده تحسین و تکریم می نگریست. او در پایان رساله زیبا و خواندنی «تاریخ طبیعی دین» که در آن به شناخت «علت» دین و بنیاد آن در خوی و سرشت آدمی پرداخته می نویسد: «قومی را بجویید که از دین یکسره بی بهره باشد. اگر هرگز چنین قومی را بیاید بی گمان باشید که از ددان چندگامی بیش دور نیست.» ترجمه مرحوم عنایت هیوم اما بلافاصله دو پرسش شگرف را پیش می کشد که کنار هم بودن شان در نظر اول غریب می نماید: «چه چیز پاک تر از آن قواعد اخلاقی که در برخی از این مکاتب دینی مندرج است و چه چیز تباه تر از کردارهایی که از این مکاتب برخاسته است» سئوال تکان دهنده و سراسیمه کننده هیوم این است که چگونه ممکن است از پاک ترین قواعد، تباه ترین کردارها برخیزد.در حقیقت او تذکر بسیار مهمی به همه خوانندگانش می دهد: وقتی با تباه ترین کردارها رویارو می شوید، فورا به دنبال قواعد و قوانینی تباه یا آلوده نگردید. وقتی در کشورهای عربی با سرمایه داران شکم باره و پول نفت خورده و عموما نافرهیخته که در رفاه و بی دردی و بی فکری تام غوطه می خورند طرف می شوید، بلافاصله دنبال ریشه های این وضع اسف بار در تعالیم محمدص نگردید. وقتی ادا و اطوارهای مسخره و به ظاهر دین باورانه و جنگ طلبانه بوش را می بینید، لابه لای سطرهای بی نظیر انجیل در پی مبادی بنیادگرایی مسیحی نیفتید و با مشاهده کردارهای تباه و کشتارهای اسرائیلی ها این حرف یاوه را تکرار نکنید که بالاخره اینها یهودی اند.و البته بالعکس به محض مشاهده موفقیتی در عمل آن را حمل بر بی عیب و نقص بودن قواعد نکنید. حواس تان باشد بزرگ ترین عامل بت سازی برقراری روابط علت و معلولی نسنجیده بین پدیده ها است. اما این همه ماجرا نیست چون در هر حال هیوم این مسئله نگران کننده را پیش کشیده که هیچ بعید نیست از دل مکتب هایی دارای قواعد اخلاقی پاک، کردارهایی تباه برخیزد. مسئله این است که هیوم به قانونی معتقد بود که آن را در قالب مثلی لاتینی بیان می کرد: از مسخ بهترین چیز بدترین چیز پدید آید. هیوم دردمندانه می نویسد: «به جرٲت می توانم بگویم که کمتر عیبی از عیب های بت پرستی و شرک بیش از مسخ خداپرستی، وقتی به بالاترین پایه شدت خود برسد، برای اجتماع آدمیان زیانمند است.» تاریخ طبیعی دین، خوارزمی، ۱۳۶۰، ص۸۱ اشاره هیوم به طور مشخص به رسم تفتیش عقاید Inquistion بود و شگفت اینکه این لفظ در اصل هیچ بار منفی نداشت و تنها به «کاوش» یا «تجسس» دلالت می کرد. کلیسای مسیحی در قرون وسطی برای کارگزاران خود حق تجسس برای کشف و مجازات ارتداد قائل بود. به زعم هیوم رسم تفتیش عقاید به مثابه مسخ آئین خداپرستی بسیار بدتر از رسوم اقوام کارتاژ و مکزیکی و دیگر ملل درنده خو در قربانی کردن آدمیان بود. مسئله این است که مسخ بدترین در بسیاری مواقع به سلطه و سیطره بدترین می کشد و این گونه است که بت های جدیدی که از دل بت شکنی و خداپرستی می زایند غالبا از بت های قدیم و بت پرستی های گذشته مصیبت بارترند.

معمای عقل

توضیح: این نوشته رو در این شماره از روزنامه شرق از بخش حکمت خوندم. به نظرم جالب بود برای این وبلاگم paste کردم.
 
مسعود زنجانی: پارمنیدس را می توان اولین عقل گرای ناشرمنده خواند. پارمنیدس، در راه حقیقت، دستانش را به عقل می سپرد تا او را به هر جایی که می خواهد ببرد. چرا که در نظر او، حقیقت، تنها، در عقل نهفته است و تنها با تکیه بر آن می توان واقعیت اشیا را شناخت. اما وفاداری پارمنیدس به عقل استدلالی و فهم عقلی او را، به غایت ممکن، از عقل سلیم و فهم عرفی دور کرد. اصل بنیادین عقل استدلالی قاعده «امتناع تناقض» است و بر این اساس، هیچ تبدل و تغییری و هیچ تولد و مرگی امکان پذیر نیست. او نشان می دهد هر تبدل و تغییری و هر تولد و مرگی به معنای در هم آمیختن هستی و نیستی و مستلزم نوعی تناقض است و از این رو، تحققش محال است. اما جهان آن گونه که ما با حواس خود تجربه می کنیم، جهان زایش و مرگ، آمدن و رفتن و تغییر و حرکت است. آیا ما در جهان ناممکن ها زندگی می کنیم پارمنیدس این جهان را «فریب» و «توهم» می داند و به صراحت جهانی را که از طریق حواس به ما عرضه می شود «نیستی» می خواند. ارسطو که خود بنیانگذار دانش منطق است چنین وفاداری به عقل را دیوانگی خوانده است. او در جایی با اشاره به سخنان پارمنیدس می گوید: «اگر چه این عقاید، به ظاهر، نتیجه منطقی یکدیگرند، اما اگر واقعیات را در نظر بگیریم، باور آنها فاصله ای تا دیوانگی ندارد.» باری، فلسفه پارمنیدس ما را بر سر دو راهی پر مخاطره ای قرار می دهد: یا باید همراه با او به عقل و منطق آن وفادار باشیم و آن گاه جهان محسوس را غیر واقعی و توهم بخوانیم و یا اگر جسارت آن را نداریم که واقعیت جهان محسوس را یکسره منکر شویم و بر تمام تجارب حسی خود خط بطلان بکشیم، آنگاه باید با عقل وداع کنیم و منطق آن را نابسنده بخوانیم. گویی هایدگر راست می گفت که «بمب نیتروژنی پیش از آنکه در قرن بیستم ساخته شود، در منظومه پارمنیدس منفجر شده است.» این انفجار فیلسوفان را از زمان پارمنیدس تا به امروز به راهی کشانده است. در تاریخ فلسفه، عقل گرایان پیرو پارمنیدس شدند و راه اول را پیمودند. چنانچه برخی از آنها نیز، مانند بارکلی، به نتایج مشابهی در تقابل جدی با فهم عرفی رسیدند. اما راه دوم تا زمان هگل پوینده ای نیافت. این هگل بود که آشکارا کوس رسوایی عقل را به صدا درآورد و با شهامت بی کفایتی آن را برای شناخت واقعیت اعلان کرد. گویی هگل، یک بار برای همیشه نشان داد که عقل استدلالی و منطق ذهن به راهی می روند و حقیقت و واقعیت به راهی دیگر و جمع این دو راه امکان پذیر نیست. البته هگل حس گرا نشد و به نوعی به هراکلیتوس بازگشت و منطق دیالکتیکی یا منطق واقعیت را بنا نهاد. فیلسوفان دیگر چه کردند به نظر می رسد آنها، در این میانه، بیشتر در پی راه سومی بودند تا هم «عقل» را از کف ندهند و هم آتش به خرمن «حس» نیفکنند. اما به راستی کدام یک از این فیلسوفان بر نهج صواب بودند عقل گرایان تجربه گرایان ایمان گرایان پیروان کانت پیروان هگل و یا...

محاکمه برهوت تفکر و واژه های کلی

توضیح: این نوشته رو در این شماره از روزنامه شرق از بخش حکمت خوندم. به نظرم جالب بود برای این وبلاگم paste کردم.
 
سیاوش جمادی: شهرت و اعتمادی که مخاطب بر حسب شهرت به شخص مشهور دارد، چه بسا این فرصت را برای یک فیلمساز یا رمان نویس پرآوازه فراهم آورد که پس از خلق شاهکاری ده ها اثر متوسط یا بی مایه خلق کند که از سوخت آن شاهکار کسب مخاطب و اعتبار کنند، و چه بسا که در این میان منتقدان نیز فریب خورده اند. مگر می شود اثری از مارکز یا فلینی یا حتی شکسپیر بی مایه باشد یا برعکس مگر می شود از دهان یک بچه یا جوانی که هنوز دهانش بوی شیر می دهد حرفی حسابی صادر شود این پرسش ها مسبوق به این فرض است که اندیشه و هنر نیز می تواند از جامه نو و کهنه اش اعتبار کسب کند. این دیدگاه چندان فرقی با آن ندارد که نشان آدمیت را در لباس زیبا، حساب بانکی، قدر و مقام و غیرذلک بگیریم. این دیدگاه مجال می دهد تا دکان مرید و مرادی رونق گیرد و تفکر و هنر در صدای اقتدار قربانی شود. چرا چون تنها تفکر از تفکر و هنر از هنر می تواند دفاع کند. تنها تفکر از تفکر و هنر از هنر می تواند کسب اعتبار کند، تنها تفکر از تفکر و هنر از هنر می تواند انتقاد کند. اما این دفاع، این اعتبار و این انتقاد شرط امکانی دارد: جرات اندیشیدن.جرات اندیشیدن الزاما به انبار دانش، به بیان خوش و لفاظانه، به هنر منکوب کردن حریف از طریق انگ و ناسزاگویی و به ویژه به بانگ بلند و جنجال آفرینی و حتی به کثرت مشتری بستگی ندارد. با این همه، همه اینها در برهوت تفکر مجال بالیدن می گیرند. در فضای کنونی که واژه های کلی، کثیرالتفسیر و مصداق باخته سنت و مدرنیته در حالی که مدت ها از تعامل ناگزیر و ملموس این دو در جزئیات بالفعل و جاری می گذرد، محمل همایش ها و ویژه نامه ها و غیرذلک شده اند، این پرسش به ذهن متبادر می شود که چند تن از میدان داران این جبهه ها که صرفا در عالم خیال جدا شده و به جنگ افزار تقابل بدل گشته اند، جدا با جلوه های سنت در هنر و معماری و شعر و موسیقی یا با تفکرات بنیادی مدرنیته در آثار کسانی چون کانت و هگل آشنا هستند، یا چند اثر که بتواند به گرد پای آثاری که در غرب در قلمرو فلسفه و علوم انسانی نوشته شده به جامعه جهانی عرضه کرده اند کمترین نشان آشنایی جدی با این قلمروها باید به ما آموخته باشد که نامداران علم و فلسفه در غرب بسی به ندرت به پشتوانه آوازه و کثرت مشتری خود را از دفاع و تعلیل مبسوط نظریات خود بی نیاز دانسته اند.

ارزش خوب بودن

چندین سال پیش یه کتاب تخصصی رشته برق که متن انگلیسی بود رو می خوندم...مقدمش نویسنده جمله های خیلی قشنگی رو از یه کتاب رمان انتخاب کرده بود و نوشته بود که با توجه به اینکه کتاب تخصصی بود برام جالب بود و یادداشتش کردم...اون جمله ها رو امروز در بین ورقه های قدیمی پیدا کردم:

 

Since Pekuah was taken from me, said the princess, I have no pleasure to reject or to retain. She that has no one to love or trust has little to hope. She wants the radical principle pf happiness. We may, perhaps allow that what satisfication this world can afford, must arise from the conjuction of wealth, knowledge and goodness.

Wealth is nothing but as it is bestowed, and knowledge nothing but as it is communicated, they must therefore be imparted to others, and to whom could I now delight to impart them? Goodness affords the only confort which can be enjoyed without a partner and goodness may be practisied in retirement.