"Marrying means to halve one's rights and double one's duties"
Arthur Schopenhauer
نام کتاب: آنا کارنینا (Anna Karenina)
نویسنده: لئون تولستوی
مترجم: سروش حبیبی
تعداد صفحات کتاب: دو جلد در مجموع ۹۹۷ صفحه
آنا کارنینا (که به تلفظ درست همونطوری خونده میشه که به انگلیسی نوشتم... یعنی کارِنینا) به نظر من کتاب فوق العاده ای هست... توضیحات کامل در مورد داستان و مفاهیمی که در داستان هست در لینک مربوط به کتاب هست... در مورد تولستوی هم در لینک مربوط بهش توضیحات کامل رو نوشته...
این کتاب از جنبه های مختلف رمانس٬ اجتماعی٬ فلسفی و تا حدودی سیاسی کتاب خیلی خیلی جالب و با ارزشی بود... تاثیرات فلسفی که تولستوی از افلاطون و کانت و بخصوص آرتور شوپنهاور گرفته رو در این کتاب خیلی جاها میشد دید... در توصیف کردن رفتارها و حالتها تولستوی واقعا یه نابغه هست! تا به حال در توصیف کردن کتاب به این قدرت نخونده بودم... به نظر من ارزش داستان فقط وقتی معلوم میشه که متن کامل همراه با تمام جزئیاتش رو بخونین...
کتاب با اینکه جنبه کلاسیک داره ولی میشه اون رو پلی به سمت داستان نویسی مدرن دونست... چون با حفظ ساختار کلاسیک جنبه های داستانی کمی به سمت داستانهای مدرن متمایل شدن...
در نظرسنجی مجله تایم از ۱۲۵ نویسنده مطرح معاصر در انتخاب کردن بهترین رمان کلاسیک٬ کتاب آنا کارنینا نوشته تولستوی به عنوان برترین رمان کلاسیک انتخاب شده که به نظر من کاملا مستحق این عنوان هست...
آنا کارنینا بهترین کتاب کلاسیکی بود که تا بحال خوندم.
مقاله ای از مجله اشترن چاپ آلمان در ارتباط با ازدواج موقت. (در لینک رادیو زمانه ترجمه شدش هست)
مقاله ای از رادیو زمانه در ارتباط با هویت زن ایرانی در خانواده.
نام کتاب: مسخ (The Metamorphosis)
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: صادق هدایت
تعداد صفحات کتاب: ۷۱ صفحه
این کتاب از معروفترین آثار ادبیات فلسفی دنیا هست... در مورد داستان و ساختار کتاب در لینکی که برای کتاب گذاشتم اطلاعات کامل و دقیقی وجود داره... در مورد نویسنده کتاب <فرانتس کافکا> هم در لینکی که معرفی کردم اطلاعات کامل هست...
در مورد ساختار کتاب و برداشتهای فلسفی که ازش میشه کرد لینک خوبی نتونستم پیدا کنم... خودم سعی میکنم برداشتهام رو ازش بنویسم...
ولادیمیر ناباکوف در مورد این کتاب حرف قشنگی زده... «اگر کسی 'مسخ' کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشرهشناسانه بداند به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.»
در مورد سبک کتاب مسخ نکته ای که از لحاظ ادبیات خیلی مهم هست تمایز بین این سبک وهم آلود کافکا با سبکهای سوررئال و خیال پردازانه هست... کافکا با این نوع نوشتار سبکی رو در ادبیات بنیان گذاشته که بعد از کافکا به اسم سبک وهم آلود کافکائی شناخته میشه... (یکی از دلایلی که من این کتاب رو الان خوندم به خاطر کتاب قبلی بود که خوندم (کتاب اوهام) و در فسمتهایی از اون کتاب از سبک وهم آلود کافکا استفاده شده بود).
قسمت اوج کتاب ابتدای کتاب هست که نقش اول داستان با یه حالت وهم آلود و آشفته از خواب بیدار میشه و میبینه که ظاهرش به شکل یه حشره بزرگ تبدیل شده... محیط داستان یادآور شرایط اجتماعی و سیاسی خاص اروپای شرقی در اون سالهاست و رویدادها در محیطی خردهبورژوا و در میان افرادی جریان مییابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیشپا افتاده هر روزه ی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقعگرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانههای واقعیتی متعالی تبدیل میشوند.
چیزی که به صورت بارز در کتاب میشه دید طرز برخورد اجتماع یا خانواده با کسایی هست که طرز فکر متفاوتی نسبت به چیزی که عموم و عوام جامعه قبول دارن از خودشون نشون میدن. (خود کافکا هم مثل گرگور از دسته این آدمها بوده.) تصویری از نظام های کومونیستی که ارزشهای اقتصادی افراد ملاک بهره وری اونها هست رو هم در این داستان میشه دید.
کافکا طنز بسیار ماهرانه و زیرکانه ای رو در داستانش قرار داده و از روی قصد طوری این طنز رو مخفی کرده که به نظر واقعی و تلخ بیاد و به نظر من از این کار و زیرکیش لذت برده... مثل کسی که شوخی زیرکانه ای میکنه و از اینکه میبینه خیلی ها نمی فهمن لذت میبره....
زندگی کافکا بیانگر این هست که شخصیتش تا حد زیادی دستخوش نا امیدی بوده ولی به نحو متفاوتی از بقیه نا امیدی ها... شخصیت کافکا از نا امیدیش در رنج نبوده بلکه به عنوان یه حقیقت برتر بهش نگاه میکرده (به نوعی با اندیشه های فلسفی نیچه قرابت داره این طرز فکر). مثل چند تا دیگه از داستانهای کافکا توی این داستانش هم از مرگ به عنوان یه اتفاق مهم و تاثیرگذار (ولی نه چندان بد) یاد کرده...
کافکا به طرز ماهرانه ای لطافت و مهربانی رو در شخصیت گرگور که در اوج بدبختی هست به نمایش گذاشته... در مورد فلسفه داستان من نظری دارم که ندیدم جایی بهش اشاره شده باشه ولی با توجه به طرز فکر و چند تا داستان کوتاه دیگه که از کافکا خوندم به نظرم درست میاد... کافکا در این داستانش در شخصیت گرگور به نوعی اندیشه متفاوت از بقیه اجتماع رو به تصویر کشیده که این اندیشه متفاوت می تونه اندیشه بی خدایی باشه (با وجودی که کافکا یهودی بوده ولی یهودی بودن رو من نمی تونم به عنوان عامل تفاوت در اندیشه با جامعه در این مورد بپذیرم)... چیزی که در ابتدا با عکس العمل های ملایم و دلسوزانه اطرافیان و طرد از اجتماع شروع میشه و کم کم وارد یه فضای تاریک و مبهم و دور از سایر انسانها میشه به طرزی که دیگه بقیه حتی حرفهای گرگور رو هم نمی فهمن... و با گذشت زمان این عکس العملها جای خودش رو به توجیه های دینی میده (یکی از نقاط اوج داستان جایی هست که خواهر گرگور بقیه رو قانع میکنه که ما واقعا هر کاری از دستمون بر میومد براش انجام دادیم) و بعد از این برخوردها با خشونت و سختگیری میشه نمونه هایی مثل پرتاب سیب از طرف پدر تا حدودی یادآور مجازات سنگسار هست که هم در دین یهود هم در دین اسلام وجو داره... (مقوله های دینی و مذهبی در بیشتر آثار کافکا یکی از موضوعات مورد انتقاد کافکا هست)...
در مجموع کتاب مسخ به نظر من یه کتاب فلسفی خیلی قوی هست که خوندنش رو فقط به کسایی توصیه میکنم که با مباحث فلسفی به حد خوبی آشنایی داشته باشن... در غیر این صورت این کتاب در حد یه کتاب عذاب آور و غیر قابل تحمل خواهد بود...
مقاله ای از رادیو زمانه در ارتباط با سکولاریزاسیون.
سخنان آیت الله جنتی در ارتباط با ایجاد امنیت به روش اسلامی.
نام کتاب: کتاب اوهام (The Book of Illusions )
نویسنده: پل اُستر
مترجم: امیر احمدی آریان
تعداد صفحات کتاب: ۳۴۰ صفحه
در لینک هایی که برای کتاب و نویسنده گذاشتم معرفی نسبتا کاملی در مورد نویسنده و این کتابش که عنوانش <کتاب اوهام> هست وجود داره... همونطوری که در لینک معرفی کتاب نوشته این کتاب در سال ۲۰۰۲ چاپ شده و موضوعی مدرن و تا حدودی پست مدرن داره... در این لینک می تونین اطلاعات بیشتری در مورد موضوع کتاب و نقد کتاب بخونین...
به نظر من کتاب در ترجمه خیلی از ارزشهاش رو از دست داده بود... قسمتهایی از کتاب به طرز ناشیانه ای سانسور شده بود به طوری که خیلی وقتها اصلا نمی فهمیدین که چه اتفاقی افتاده و گاهی به اتفاقی در گذشته اشاره میکرد که اصلا در کتاب چیزی در موردش ننوشته بود! مثلا یه خانومی در کتاب بود که فقط اسمش اومده بود ولی ظاهرا نقش مهمی داشته که سانسور شده بود! چون بعد از اون چند باری بهش و کارهاش اشاره شده بود...
موضوع های کلی کتاب مفاهیمی مثل تنهایی، بازگشت به زندگی در آستانه مرگ، فرار از عذاب وجدان، همزاد، تاثیرهای بزرگ اتفاقهای ساده در سرنوشت هر کسی...
در مجموع به نظر من جدای از ضعفهای ترجمه و سانسور (که بخشیش نتایج دولت نهم هست) <کتاب اوهام> کتاب خوبی بود که خوب نوشته شده بود و کاملا ارزش خوندن رو داره.
خبری در ارتباط به درگیری های بنیادین بین دو شاخه شیعه و سنی از دین اسلام.