نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

نوشته های من

نوشته هایی با موضوعات فلسفه، اعتقادات الهی، روانشناسی، ادبیات، موضوعات علمی و ....

وقتی نیچه گریست

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستانم :)

2 هفته گذشته کتاب فوق العاده ای رو خوندم به اسم "وقتی نیچه گریست (When Nietzsche Wept) " نوشته "اروین یالوم"...یه معرفی و نقد در موردش براتون مینویسم که اگر دوست داشتین کتابش رو بخونین شما هم...اول مشخصات کلی کتاب:

 

نویسنده کتاب: "دکتر اروین یالوم" استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد مسئول گروه روان درمانی اگزیستانسیال و روان درمانگر بسیار شناخته شده در دنیا.

مترجم کتاب: دکتر سپیده حبیب (روان شناس) به نظر من ترجمه خیلی خوبی بود...به خصوص یه توضیح 30 صفحه ای از خود دکتر یالوم در مورد این کتابش آخر کتاب اضافه کرده که خیلی کمک میکنه...اسم این بخش هست "از نثر تخصصی تا رمان آموزشی"

تعداد صفحات کتاب: 476

انتشارات: کاروان

موضوع کتاب: دکتر یالوم در این کتاب به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت اصلی کتاب به نوعی دچار اون هستن میپردازه و پایه های اساسی روش درمان اگزیستانسیال رو در این کتاب معرفی میکنه.

 

حالا بعد از این حرفها بگم این کتاب جریانش چیه...یه دکتر به اسم یوزف برویر سعی میکنه که ناامیدی که نیچه به اون دچار شده رو برطرف بکنه....در حالی که هم دکتر هم نیچه علاوه بر نا امیدی دچار وسواسهای فکری هم هستن...این کتاب رو به نظر من باید در چند جنبه بررسیش کرد...اصلی ترین دلیلی که این کتاب نوشته شده مربوط به موضوع روانشناسی هست و در کنار این روانشناسی در زمینه فلسفی و ادبیات هم میشه کتاب رو بررسی کرد...سعی میکنم این بخشها رو به صورت جداگانه براتون معرفی کنم

 

روانشناسی: دکتر یالوم یکی از اصلی ترین نظریه پردازان در زمینه روش درمانی اگزیستانسیال در سطح دنیا هست...در مورد این روش درمانی یه سری لینک آخر e-mail فرستادم که در همه اونها هم اشاره به دکتر یالوم به عنوان یه نظریه پرداز مهم در این زمینه شده...به صورت خیلی خلاصه بخوام بگم که این روش چی هست باید بگم که براساس ارتباط کلامی متقابل بین دکتر و بیمار پایه ریزی شده...جزئیات خیلی جالب و قشنگی داره این روش درمان...و جالبه که اساس این روش درمان برمیگرده به فلسفه اگزیستانسیال که قبلا در e-mail که در مورد "سارتر" فرستاده بودم معرفی کرده بودم براتون این فلسفه رو...همونطور که اونجا هم نوشته بودم پایه گذار اصلی این فلسفه نیچه بوده...و خیلی خیلی جالب هست اگر فرصت کردین و خوندین که چطور یه مفهوم فلسفی رو استفاده میکنن برای یه درمان روانشناسی...روش درمان اگزیستانسیال جزئیات خیلی جالبی داره که در این کتاب پله به پله در موردش به صورت غیر مستقیم صحبت شده....هر فصل کتاب به دقت تنظیم شده...و همونطور که دکتر یالوم هم گفته قصدش از نوشتن این کتاب آموزش این روش درمانی بوده....

علاوه بر این مفهوم روانشناسی با توجه به اینکه یکی از شخصیت های داستان "زیگموند فروید" هست(که در کتاب هنوز خیلی جوونه و به عنوان روانشناس شناخته نمیشه ولی نظریاتش در حال شکلگیری هست) به نوعی روان شناسی فروید هم مطرح میشه در کتاب....قبلا فکر میکنم در مورد "زیگموند فروید" یه e-mail فرستاده باشم...فروید در روانشناسی 3 تا نظریه اساسی داره...که در این کتاب در مورد 2 تا از این نظریه ها صحبت شده..."تفسیر رویا" و "ذهن ناخودآگاه" (فروید ساختار ذهنی رو به 4 قسمت تقسیم کرده آگاه،نیمه آگاه،ناخودآگاه،فرآیندهای دفاعی)....(سومین نظریه فروید هم که معروفه خیلی "توسعه روانشناسی-جنسی( Psychosexual Development )")....

این کتاب از لحاظ روانشناسی همونطوری که انتظار میره کتاب فوق العاده خوبیه به نظر من...اگر تصمیم دارین کتاب رو بخونین از این نترسین که ممکنه متن تخصصی باشه! کتاب خیلی روون و داستان وار نوشته شده....

 

فلسفی: از جنبه فلسفی این کتاب به بررسی جنبه های اصلی فلسفه نیچه میپردازه...قسمتهایی از فلسفه نیچه در مورد (مرگ،زندگی،سرنوشت،حقیقت،عشق،ازدواج،مرگ خدا،ابر انسان،تحمل سختی،زنها) این بخشها از فلسفه نیچه در کتاب مطرح میشن...

من قبل از اینکه این کتاب رو بخونم در مورد شخصیت نیچه و فلسفه نیچه مطلب زیاد خونده بودم...به نظر من تصوری که دکتر یالوم از نیچه و فلسفش در این کتاب داره تا حد بسیار زیادی با واقعیت نزدیکه! من قبل از اینکه این کتاب رو بخونم یه تصور از شخصیت نیچه داشتم که جالبه که خیلی شبیه به شخصیتی هست که از نیچه در این کتاب به تصویر کشیده شده و از این بابت خیلی لذت بردم از خوندن کتاب...

کاملا مشخصه که دکتر یالوم به فلسفه علاقه داره و شناخت خوبی در مورد فلسفه نیچه هم داره...پیشنهاد میکنم قبل از خوندن کتاب حتما بیوگرافی و فلسفه نیچه رو بخونین... E-mail (فضیلت عشق اروتیک) لینکهایی در این موردها فرستادم...

در نوشتن این کتاب خیلی جاها دکتر یالوم برای دیالوگهای نیچه عینا حرفهای خود نیچه رو از کتابهاش انتخاب کرده که این هم در نوع خودش خیلی جالبه...نیچه جملات قصار قشنگ و معروف خیلی زیادی داره....آخر e-mail چند تا لینک فرستادم میتونین برین بخونینشون...خیلی حرفهای پربار و جالبی هستن....لینک اولی حرفهای نیچه رو بر اساس کتابهاش به ترتیب از هم جدا کرده که به نظر من کار جالبی بود....

 

ادبیات: بخش ادبیات این کتاب در واقع فقط بستری هست برای بیان مفاهیم روانشناسی و فلسفی....با این حال به نظر من دکتر یالوم خیلی موفق بوده در داستان نویسی....حقیقتهایی که برای داستانش و فضای داستان انتخاب کرده خیلی قابل باور هستن...یالوم در بیوگرافی خودش نوشته که از بچگی به رمان نویسی خیلی علاقه داشته و کتابهای خیلی زیادی رو هم خونده...مسلما این کتاب از لحاظ ادبیات خیلی قوی نیست ولی با این حال از سطح خیلی خوبی برخوردار هست....

 

حالا اینکه چرا به نظر من این کتاب یه کتاب فوق العاده بود...

با اینکه فلسفه شخصیم با فلسفه نیچه تا حد زیادی فرق داره(بخشهایی از فلسفش رو قبول دارم)،فلسفه نیچه و شخصیت نیچه رو عمیقا دوست دارم! نیچه یه آدم فوق العاده باهوش و جالب بوده...این کتاب یه فرصتی بود برای من که بین فلسفه که برای خودم دارم و فلسفه نیچه که تا حد زیادی با هم متفاوته چالش به وجود بیارم...از چالش این بین خیلی لذت بردم...یه جوری شخصیت نیچه در این کتاب برای من خیلی واقعی بود...انگار که خود نیچه الان داره در دفاع از فلسفش این حرفها رو میزنه...و چون قبلا در خیلی جنبه ها فلسفه نیچه رو خونده بودم حرفهاش برام خیلی قابل فهم بود و خلاصه از این جنبه خیلی دوست داشتم کتاب رو...

از دید روانشناسی هم که معلومه دیگه! من روانشناسی رو هم خیلی علاقه دارم! یه پایه های تئوری که در مورد روش درمان اگزیستانسیال خونده بودم در این کتاب به صورت عملی میتونستم ببینم....از این هم خیلی لذت بردم....

شخصیت دکتر برویر و نیچه که شخصیتهای اصلی داستان هستن هر دو فوق العاده باهوش هستن و از اینکه "دو شطرنج باز توانا در رفتار و فکر کردن" روبروی هم میدیدم خیلی لذت بردم....

 

اما این کتاب رو به چه کسانی معرفی میکنم:

کسایی که به فلسفه نیچه علاقمند هستن یا به روانشناسی علاقه دارن...نوشته کتاب اونقدر تخصصی نیست در سطحی که نشه فهمید...حتی اگه هیچ اطلاعات قبلی هم نداشته باشین کتاب رو که بخونین متوجه میشین به نظر من...فقط میزان جذابیتش خوب خیلی کمتر میشه...

و همینطور به کسایی معرفی میکنم که به شخصیت های باهوش و مقتدر علاقه دارن...تمام شخصیتهای اصلی کتاب این خصوصیتها رو دارن...

اگر به مباحث پزشکی علاقه ندارین ممکنه بعضی جاهای کتاب خسته بشین! یه سری جاهایی در کتاب در مورد انواع بیماری ها و روشهای درمانیش حرف زده شده....(من خودم اطلاعات پزشکی رو دوست دارم)

 

خوب اینم معرفی کتاب...امیدوارم که براتون قابل استفاده باشه :)

امیر

پی نوشت: هفته کتاب و کتاب خوانی بود این هفته...این e-mail هم به همین مناسبت سعی کردم که در طول همین هفته حتما بفرستم!

 

**************************
Friedrich Nietzsche Quotes:
 
God is dead quote:
*************************** 
Existetial Philosophy+ Existential Therapy:
 
 
**************************

رمز داوینچی نوشته دن براون

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستان عزیز :)                                                                                                                                                  

حدود 5 ماه پیش (Friday, March 18, 2005 ) یه e-mail معرفی در مورد کتاب جنجالی و پر فروش (Davinci Code) یا رمز داوینچی فرستاده بودم.....این دو روز این کتاب رو خوندم و میخوام یه کمی توضیحات بیشتر در موردش بدم....اول اون e-mail ای که اون بار فرستاده بودم رو دوباره Paste میکنم و بعد ادامه حرفها ;)

 

ie ketabi tazegi-ha neveshte shode ba naame "Ramze Davinchi"(Da Vinci code)...nevisandeie ketab "Dan Brown" hast...in ketab dar sale gozashteie miladi porforooshtarin ketabe saale amrica shodesh...va az in jahat bishtar arzesh peida mikone in ketab ke dar beine 10 ta porforooshtarin ketabhaie sal 4 ta ketab az "Dan Brown" hast(mesle Fereshtegan va Shaiatin ke 2om boode)...mozooe aslie ketabe "Ramze Davichi" dar morede bavarhaie boniadine dine masihi hast...soalhaie ba dide shak barangiz dar morede bavarhaie aslie dine masihiat dar ghalebe ie roman shode...ketabe "Ramze Davinchi" be farsi ham tarjome shode....tazegiha ieki az maghamate boland-paieie kelisaie catholic javab-haie dar morede soal-haie ke dar ketab shode dade(dar vaghe javab ke na sehatesh ro enkar karde.... )chand ta link dar morede in ketab baratoon mifrestam age be in sabk az ketab-ha alaghe darin khoondanesh baiad jaleb bashe....site amazon kholaseie nesbatan kameli az ketab dare...Review ha ham nesbatan jaleb hastan....

 

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2005/03/050316_az-davincicode.shtml

http://www.amazon.com/exec/obidos/ASIN/0385504209/102-9451445-2854504

 

اگر لینگ مربوط به BBC رو ببینین آخرش یه نکته جالبی داره!! کسی که به معاونت از یه مقام بلند پایه کلیسای کاتولیک حرف زده رو عکسش رو میبینین....و اون مقام بلند پایه کلیسا که معاونش درستی نوشته های کتاب تکذیب کرده (کاردینال ژوزف زاتزینگر ) هست. همون کاردینال آلمانی که بعد از پاپ ژان پل دوم، پاپ شد!! یعنی پاپ بندیکت 16 ام!

پاپ حاضر! که اون موقع کاردینال بوده مسئول پاسخ به شبهات و سوالات مطرح شده در دین مسیحیت و کاتولیک بوده...از افرادی هست که در کلیسای واتیکان به عنوان محافظه کار میشناسنش...کسی که اعتقاد به پایبندی به اصول و اعتقادات اولیه مسیحیت داره و انعطاف کمتری نسبت به پاپ ژان پل دوم نسبت به مسائل روز و مطرح در دنیای اعتقادات مسیحیت داره....ولی خلاصه از با اطلاع ترین مردان کلیسای واتیکان و کاتولیک هست....

به هر حال نوشته های کتاب مهم بوده که در موردش نظر داده!! کتاب رمز داوینچی یه کتاب با موضوع کارآگاهی هست ( Detective Story ) و بیشتر معماگونه بود....از لحاظ جذابیت های داستانی کتاب و داستانش واقعا فوق العاده هست. Dan Brown با داستانش نشنون میده که بدون شک خیلی باهوش هست! اتقاقات داستانش پر از هیجان هست....پیش بینی کردن اینکه چه اتفاقی میوفته خیلی سخته!(من یه پیش بینی کاملا درست در مورد یه شخصیتهاش کردم!!) شخصیت هاش خیلی خوب تعریف شدن....صحنه های داستان عالی به تصویر کشیده میشن! قسمتهای زیادی از کتاب واقعا شما رو میخکوب میکنه!! و بعضی وقتها هم از تعجب شبیه اون face تعجب یاهو مسنجر میشین ;) !! روند اتفاقات خیلی عالی کنار هم چیده شده....و خلاصه یه داستان کارآگاهی فوق العاده و بی نظیر هست...(یه فیلم هم دارن از روش با بازی تام هنکس میسازن که فیلمش باید قشنک باشه..)

جدای از داستان کتاب ایده اصلی که در کتاب پیگیری میشه در مورد "جام مقدس" هست...و باورهایی که مسیحیت در این مورد داره.... Dan Brown به نظر من اصلا یه نظریه پرداز نیست ولی مطالعات خیلی خوب و کاملی در این مورد داشته....در واقع هیچ ایده جدیدی رو مطرح نکرده فقط همه اون چیزهایی که بوده رو خیلی قشنگ کنار هم گذاشته....حرف اصلی در زمینه ایدئولوژی کتاب در مورد (وجه مونث خدا، الهه ها، و ارزش وجودی قسمت مونث آفرینش و زن در دین مسیحیت) هست....این ایده که تحریف در مورد دین مسیح به وجود اومده و قسمت مونث خدا و نمادهای اون کاملا حذف شدن....و خدای مسیحیان و مردان مقدسشون همگی فقط مردانه هستن در حالیکه در حقیقت دین اینطور نبوده...و علاوه بر اونها حضرت عیسی رو از پسر خدا بودن کمی زمینی تر کرده ;) در واقع به باورهای اسلامی نزدیک تر شده که حضرت عیسی هم پیامبری از جانب خدا بود با خصوصیات همه آدمها نه پسر خدا....

در مورد وجه مونث خدا (و دین) اگر کتاب (کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم) نوشته (کوئلیو) رو خونده باشین مفهومش براتون آشنا هست....در اون کتاب هم تاکید شده در موردش....کتاب دیگه ای که به نظرم ارتباط پیدا میکنه به این موضوع کتاب (زندگی کوتاه هست (نامه ای به قدیس آگوستین)) نوشته(یا جمع آوری) (یوستین گوردر) هست....که شکایت آشکاری از جانب معشوقه قدیس آگوستین هست نسبت به اینکه چرا در دین مسیحیت نمادهای عشق و زنانگی همشون نادیده گرفته میشن و حذف شدن.....

علاوه بر این کتابها اگه فیلمنامه فیلم "چشمهای کاملا بسته" (Eyes Wide Shut) رو بدونین که بر چه اساسی نوشته شده به موضوع ایدئولوژی کتاب رمز داوینچی ارتباط داره.....

************************

خلاصه جاهای مختلف کتاب از سندهایی استفاده میکنه که کاملا واقعی هستن (موزه لوور، نقاشی های لئوناردو داوینچی و ....) که خوب هم مهارت و هوش نویسنده رو نشون میده هم داستان رو خیلی باورپذیر و خواندنی میکنه....

من با توجه به اینکه نسبت به دین مسیحیت اطلاعاتم محدوده و خوب اهمیتش هم برام کمتره....قسمت ایدئولوژیک (درسته چنین کلمه ای؟! :)) ) کتاب برام جذابیتش کمتر بود هر چند که خوندن اونها هم برام جالب بود....ولی از لحاظ جذابیت داستانی و روند اتفاقات کتاب و حل بخشهای معماگونه در طول داستان به نظرم داستان فوق العاده ای بود....

خلاصه اگه فرصت کردین که کتابی که تاحالا بیش از میلیون ها نفر خوندن رو بخونین فکر نکنم که آخرش پشیمون بشین ;)

امیدوارم که توضیحات براتون جالب و قابل استفاده باشه :) من هیچ جایی از داستانش رو تعریف نکردم که اگه میخواین بخونین براتون جذابیت داشته باشه ;)

امیر

مرشد و مارگاریتا

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام :)

خیلی وقت هست که کتاب "مرشد و مارگاریتا" نوشته "میخائیل بولگاکف" رو خوندم...فرصت نکرده بودم در موردش e-mail بفرستم...در موردش search که کردم نوشته ای که نقد خوبی باشه براش پیدا نکردم...برای کسایی که کتاب رو نخوندن یه معرفی از مقدمه کتاب می نویسم: (کتاب توسط دکتر عباس میلانی ترجمه شده که بسیار شناخته شده هستش، دکتر میلانی در حال حاضر استاد دانشگاه استنفرد و رئیس بخش ایرانشناسی این دانشگاه هست)

"میخائیل بولگاکف 12 سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگاریتا کرد که به زعم بسیاری از منتقدان با رمانهای کلاسیک پهلو می زند و بی تردید در زمره درخشان ترین آثار ادب تاریخ روسیه به شمار می رود. جالب اینکه وقتی او در گذشت کسی جز همسر و چند دوست نزدیکش از وجود رمان خبر نداشت.

هنگامی که این رمان ربع قرن بعد از مرگ نویسنده اش اجازه انتشار یافت در سیصد هزار نسخه با چاپ رسید که یک شبه تمام شد و هر نسخه از آن نزدیک صد برابر قیمت خرید و فروش می شد

فقط به زبان انگلیسی بیش از صد کتاب و مقاله درباره این رمان شگفت انگیز نوشته شده است."

توضیح مختصری در مورد داستانش می نویسم و برای دوستانی که علاقه دارن لینکهایی آخر نوشتم میذارم که اطلاعات کاملتری داره.

داستان کتاب از 3 بخش درون هم تشکیل شده، و در واقع 3 داستان هست که موازی هم داره پیش میره و کاملا با مهارت به هم گره خوردن، این سه تا داستان اینها هستن:

1) حضور شیطان در مسکو

2) ماجراهای زمانی که عیسی رو به صلیب بستن و سومین حاکم یهودا پونتیوس پیلاتوس

3) ماجراهای عشق بین مرشد (ترجمه Master هست) و مارگاریتا.

 

ساختار داستان بیشتر شبیه به داستانهای کلاسیک هست...با همون مشخصاتی که یه داستان کلاسیک داره...در توضیح صحنه ها، آدمها و اتفاقها...هیجان و کشش داستان هم کاملا شبیه به داستانهای کلاسیک هست...تنها چیزی که باعث میشه این داستان کاملا یه داستان کلاسیک نشه موضوع داستان هست که بیشتر به داستانهای مدرن شبیه هست.

دو بخش اصلی داستان موضوع اعتقادی دارن و به همین خاطر در زمان شوروی کمونیست اجازه چاپ نداشته...

اما چیزی که بیشتر از همه این داستان رو شاهکار کرده اینه که نویسنده کتاب شخصیت خودش رو در وجود مرشد داستان قرار داده...

فرق اساسی وجود داره بین نویسنده هایی که داستانی رو مینویسن تا یه ایده رو انتقال بدن و نویسندگانی که بسیاری از زندگیشون در یه داستان خلاصه میشه...دسته اول پشت میز میشینن، فکر میکنن و مینویسن...دسته دوم از اعماق وجودشون مینویسن....

داستان مرشد بسیار شبیه داستان زندگی بولگاکف هست و از این جهت اهمیت داستان بیشتر مشخص میشه....از این دست کتابها فقط یه کتاب دیگه خوندم که اون هم شاهکار بی نظیری هست...کتاب "دون کیشوت" که نویسنده کتاب "سروانتس" بخشی از شخصیت خودش رو در قالب "دون کیشوت " به تصویر کشیده...نوشتن جلد اول "دون کیشوت" 8 سال طول کشیده که 2 سال اول اون رو سروانتس زندانی بوده! از این جهت این دو تا داستان به هم شبیه هستن که هر دو از اعماق وجود نویسنده پدید اومدن...

********

از بین شخصیتهای داستان من بیشتر از همه از شخصیت "شیطان" خوشم اومد! شخصیت خیلی جالب و قابل توجهی داره.... شیطان حیرت‌انگیزی «که تا ابد بدی می‌خواهد و تا ابد خوبی صورت می‌دهد...»

داستان فضای متفاوتی رو داره...فضایی که پر از اتفاقهای عجیب و اهریمنی هست!

*******

در کل این کتاب رو به کسایی پیشنهاد میکنم که به رمانهای کلاسیک علاقه دارن و دوست دارن یه کتاب خیلی خوب و متفاوت رو بخونن...از لحاظ انتقال ایده ها و مفاهیم فلسفی حرفهایی برای گفتن داره ولی کتاب چندان عمیقی نیست و از این جهت با داستانهای مدرن فاصله داره...

علاقه مندان به ادبیات حتما از این کتاب خوششون خواهد اومد :)

لینک اول مربوط به معرفی داستان هست و لینک دوم خلاصه تمام داستان کتاب، اگر تصمیم به خوندن کتاب دارین لینک اول رو ببنین و اگر تصمیم ندارین بخونین و داستانش رو میخواین ببینین چی بوده لینک دومی رو میتونین ببینین:

 

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Master_and_Margarita

http://www.ketabnews.com/detail-691-fa-0.html

امیر

 

کارهای میلان کوندرا

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام :)

دو هفته گذشته فرصت زیادی رو اختصاص دادم برای خوندن کتابهای "میلان کوندرا" و آشنا شدن با اندیشه هاش و همینطور خوندن نقد کتابهاش.

کتابهایی که در این مدت ازش خوندم..."جهالت" و "سبکی تحمل ناپذیر هستی" (بار هستی) بود که جهالت سال 2000 میلادی و سبکی تحمل ناپذیر هستی در سال 1982 میلادی برای اولین بار چاپ شدن.

2 تا کتاب دیگه هم قبلا از میلان کوندرا خونده بودم..."هویت" و "آهستگی" و یه کتاب دیگه از کوندرا رو هم جدیدا شروع به خوندن کردم با نام (پرده) که این کتاب رمان نیست و در واقع مقاله هایی در شناخت ادبیات هست (کمی شبیه به کتاب دیگه کوندرا به اسم "هنر رمان" ) کتاب "پرده" رو اسمش رو قبلا نشنیده بودم...و اول خود کتاب هم مقدمه معرفی در موردش نداشت! بعد در موردش کلی جاهای مختلف search کردم و بازم نشانی ازش پیدا نمیشد! تا آخر سر دیدم که کتابی هست که قراره سال 2007 تازه چاپ بشه! و تو ایران زودتر چاپ شده ظاهرا! لینک مربوط به کتاب "پرده" از وب سایت "آمازون":

http://www.amazon.com/gp/product/0060841869/sr=1-16/qid=1154638310/ref=sr_1_16/104-1580568-2086366?ie=UTF8&s=books

به نظر من کتاب "پرده" برای کسایی که به ادبیات و نقد ادبی علاقه داشته باشن کتاب فوق العاده خوبیه...دیدگاههای مختلف در رمان ها رو بررسی کرده و نمونه های خوبی هم مثال زده...به نظر من که کتاب خیلی خوبی هست حتما می دونین که کوندرا استاد ادبیات هم هست(حتی احتمال داره آخرین کتاب کوندرا باشه با توجه به سنش).

************

اما در مورد خود کوندرا...میلان کوندرا نویسنده واقعا بزرگی هست...و چیزهایی که در موردش میخوام بگم همش با توجه به اینه که نویسنده بزرگی هست...و در واقع مقیاس مقایسم با توجه به جایگاهش هست.

در مورد زندگی شخصی کوندرا تقریبا هیچ اطلاعاتی نمیشه پیدا کرد! خودش به شدت مانع پخش شدن اطلاعات شخصیش شده...

برای شناختن کوندرا بهترین کتابی که میشه خوند "سبکی تحمل ناپذیر هستی" هست به نظر من...اگر با کوندرا آشنایی داشته باشین می دونین که رمانهاش ترکیبی از روانشناسی ، فلسفه و جامعه شناسی هست...و در واقع سبکی از نگارش که خودش ابداع کرده "واقع گرایی سوسیالستی"...(در مقابل سبک گابریل گارسیا مارکز که "واقع گرایی جادویی" هست)...

همونطور که از تمام کتابهاش مشخصه کوندرا در روانشناسی پیرو نظریات "زیگموند فروید" هست...اهمیت جنبه های جنسی و جاذبه های جنسی و تاثیراتی که روی شخصیت آدمها و تصمیم گیریهاشون میذاره...حتی تاثیر نظریه "رویا" از فروید در نوشته های کوندرا کاملا مشخص هست (به خصوص کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی بخشهای خیلی مهمی در مورد رویا داره)

در زمینه فلسفی کوندار پیرو نظریات دو تا فیلسوف هست...اولی "فردریش نیچه" که تاثیر مستقیمش رو توی کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" میشه دید و در بقیه کتابهاش هم جنبه های فلسفی کتابها بر اساس نظریه های "فردریش نیچه" هستن...فیلسوف دیگه ای که کوندرا از نظریاتش پیروی می کنه "هرمان بروخ" فیلسوف آلمانی هست که بارزترین تاثیرش ایده Kitch هست که در چند تا از کتابهای کوندرا باهاش برخورد میکنین.

***********

کتابهای کوندرا کتابهای خیلی خوبی هستن...از بین کتابهای که من خوندم "سبکی تحمل ناپذیر هستی" و "آهستگی" به نظرم کتابهای خیلی خوبی بودن که کاملا ارزش خوندن رو دارن...ولی هیچ کدوم از این کتابها شاهکار نبودن! کلا به چند دلیل با اینکه نوشته های کوندرا رو خیلی دوست دارم جزو نویسنده های خیلی محبوب من نیست!

1) ترجمه هایی که از کتابهای کوندرا میشن با اصل کتاب فاصله دارن! کوندرا لغتهای داستانش رو خیلی به دقت انتخاب میکنه (در کتاب جهالت این کاملا مشهوده) و در ترجمه ارزش اون از بین میره...و مهمتر از اون بخش اصلی کتابهای کوندرا به مسائل جنسی بر میگرده که در ترجمه یا سانسور میشن یا جور دیگه ترجمه میشن! که این بازم ارزش ترجمه ها رو کم میکنه و فاصلش رو با خود کتاب زیاد میکنه.

2) شخصیتهای کتابهای کوندرا خیلی در فضای سوسیالیستی و کومونیستی به سر می برن...این فضا فقط تا یه حدی برای من جالبه.

3) من شخصا با فلسفه نیچه هیچ گونه سازگاری ندارم! بعضی از بخشهایی که در ارتباط با فلسفه های نیچه هستن (مثل فضای تاریک، نا امید، به شدت جزئی نگر، منفی نگر) با روحیات و عقاید فلسفی من کاملا متفاوته.

4)من اینطور فکر میکنم که کوندرا به طور پنهان اصلا از خانم ها خوشش نمیاد! (این هم با فلسفه نیچه ارتباط داره هم در کتابهاش مشخصه) تمام شخصیتهای خانم داستانهاش غیر موجه و منفی هستن! (اگر دقت کرده باشین شخصیتهای مرد در کتابهاش در کل موجه تر هستن) در هیچ کدوم از کتابهاش نشانی از عشق واقعی نیست...در کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" عشق واقعی رو نوعی توهم مربوط به داستانهای قدیمی گفته...جایی در موردش نوشته بود که مردم فرانسه از لحاظ اخلاقی اصلا قبولش ندارن! و در موردش گفته میشه که همجنس گرا هست! اینکه تا چه حد درست باشه رو من نتونستم جای دیگه ای پیدا بکنم که این حرف رو تایید بکنه! حتی نتونستم هیچ جایی رو پیدا بکنم که نوشته باشه ازدواج کرده یا نه! (شخصا فکر میکنم ازدواج نکرده باشه)

5) دید کوندرا نسبت به اتفاقها به شدت جزئی نگر هست...این جزئی نگر بودن جزو نقاط قوت نوشته های کوندرا هست....و نویسنده ای هست که بیشتر از تمام نویسنده های دیگه ما رو با درون شخصیتها آشنا میکنه...این از یه جهاتی خیلی خوبه و من خودم هم دوست دارم...ولی به نظر من انقدر دقیق شدن در ریز شخصیت آدمها و دلیل کارهاشون لطافت و طراوت زندگی رو کم میکنه...من خودم به جزئیات کاملا توجه میکنم ولی تمام درکم از دنیای اطراف بر اساس جزئیات نیست! باید دید ولی به نظر من نباید قضاوت کرد...شاید بیشتر نظر سهراب سپهری رو قبول داشته باشم "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ..."

6) واقعی بودن آدمها در کتابهای کوندرا یکی از ویژگیهای خیلی خوب در موردش هست...ولی گاهی این واقعیت به سمت ابتذال میره که دیگه برای من جالب نیست! نمونه هاش رو حتما باهاش برخورد کردین در کتابهای کوندرا...در کل بار اخلاقی و قسمتهای مثبت در کتابهاش کم هستن...

***************

کتابهای کوندرا کتابهای سختی برای درک کردن هستن...جالبه مثلا در مورد کتاب "سبکی تحمل ناپذیر هستی" اگر خوندین فکر میکنین که سبکی تحمل ناپذیر هستی چه مفهومی داره و شخصیتهای کتاب به چه نحوی دچار این مشکل هستن؟

جواب دادن به این سوال خیلی سخته! من خودم کلی در این مورد search کردم تا بتونم جواب قابل قبولی برای خودم پیدا بکنم....

شخصیتهای داستان بعضی دچار سبکی تحمل ناپذیر هستن و بعضی دچار سنگینی تحمل ناپذیر و در طول داستان سعی میکنن که تغییراتی در خودشون ایجاد بکنن...

چند تا لینک خوب در مورد نوشته های کوندرا آخر نوشتم میذارم...اولی در مورد کتاب جهالت هست و سه تای بعدی در مورد "سبکی تحمل ناپذیر هستی"...اگر کتابها رو خوندین پیشنهاد میکنم حتما لینک ها رو بخونین:

http://www.radio.cz/en/article/55813

 

http://bookreviews.nabou.com/reviews/unbearable_lightness_kundera.html

http://www.webster.edu/~corbetre/personal/reading/kundera-unbearable.html

http://alexandru.titeu.com/collectedworks/weight/essay.php

 

امیدوارم که قابل استفاده بوده باشه براتون :)

امیر

معرفی سلینجر

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستان عزیز :)

در آخرین e-mail از این مجموعه میخوام یه نویسنده معاصر آمریکایی معروف دیگه رو معرفی کنم....( J. D. Salinjer )...ممکنه که خیلی از شماها اسمش رو نشنیده باشین....ولی در آمریکا کاملا یه نویسنده شناخته شده هست....

بیشترین چیزی که در مورد این نویسنده جالب هست شخصیت خودش و بیوگرافیش هست! داستان زندگی و روحیاتش به قدری عجیب هستن که من اگه بخوام در مورد همشون بنویسم خیلی طولانی میشه e-mail ام!! سلینجر متولد سال 1919 هست، تا با حال حاضر نشده هیچ مصاحبه ای انجام بده!! حاضر نشده که هیچ جا عکسش رو بزنن! حتی در اولین چاپ اولین کتابش وقتی عکسش رو روی کتاب دید از ناشر خواست که عکسش رو حذف بکنه که ناشر هم حذف کرد!! اعتقاد داره که اگه شناخته بشه مردم هی مرتب میخوان باهاش در مورد کتابهاش و نظراتش حرف بزنن و این آزارش میده!! حتی از کسی که در مورد زندگینامش کتابی منتشر کرده بود شکایت کرده!! جایی که زندگی میکنه کاملا دور از شهر هست، خانه ای با دیوارهای بلند در اطرافش و یه اتاق کار جدا از خانه با دیوارهای سیمانی و یه پنجره در بین فضای سبز خانه....

کتابهای خیلی کمی ازش به چاپ رسیده و اعتقاد داره که نوشته هاش چون برای خودش هستن نباید جایی چاپ بشن! دردسر ناشر و کتاب چاپ کردن رو هم اصلا حاضر نیست که قبول بکنه!! برای جزئیات بیشتر در مورد زندگیش اگه که علاقه دارین این لینک رو ببینین:

http://www.kirjasto.sci.fi/salinger.htm

***************

کتابهایی که از سلینجر منتشر شدن در مجموع حدود 3 جلد هست!! یکی از کتابهاش مجموعی از 9 داستان کوتاه هست به اسم (نه داستان) که ترجمه فارسیش رو اسمش رو گذاشتن (دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم) دو تا کتاب دیگش (ناطور دشت) و (فرانی و زویی) که فرانی و زویی دو تا داستان جدا در یه کتاب هست...که اینطور که در مقدمه نوشته بود انتشارش حادثه ای در دنیای ادبیات بوده!!

از این مجموعه من نه داستان یا (دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم) رو خوندم که در هنگام ترجمه (سال 1994) در آمریکا به چاپ سی و پنجم رسیده بوده!!

داستانهای کوتاهی که این مجموعه داشت به نظر من خیلی خیلی قشنگ بودن...سبک نوشتن نویسنده، کلاسیک هست با فضای مدرن...در واقع میشه گفت (کلاسیک مدرن )...فضای داستانهاش و شخصیتهایی که داره خیلی یادآور نویسنده های کلاسیکی مثل تئودور داستایفسکی و آنتوان چخوف هست....به خصوص از جنبه اینکه شخصیتهای داستانش بیشتر درون گرا هستن شبیه به شخصیتهای داستانهای داستایفسکی هستن....

ادبیاتی که شخصیت ها به کار میبرن از لحاظ جمله بندی کاملا یه سبک جدید و قشنگ بود به نظر من...تکه کلامهایی که داشتن...تاکید هایی که میکردن...جاهایی که حرفهاشون رو نصفه رها میکردن...همه اینها، نوشته هاش رو جذاب و متفاوت کرده بود...داستانهای کوتاهش مشخصه اصلی داستانهای کوتاه یعنی غافگیرانه بودن و قدرت تحت تاثیر قرار دادن رو کاملا دارن....

در تقریبا همه داستانهاش (غیر از یکی) شخصیت اصلی حول یه کودک یا نوجوان میگرده و از دید اونها به جهان نگاه میکنه...و اینطوری معصومیت کودکی رو در مقابل پلیدی دنیا میذاره....از این مجموعه داستان کوتاه من چند تاشو بیشتر دوست داشتم...چون اسمهای داستان ها هم جالب هستن مینویسم!

 

تقدیم به ازمه با عشق و نفرت! (برنده جایزه او هنری، داستان فوق العاده قشنگی بود)

دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم

دهانم زیبا و چشمانم سبز

عمو ویگی لی در کانه تی کت

یک روز خوش برای موز ماهی ( داستان خیلی معروفیه این داستانش)

پیش از جنگ با اسکیمو ها

 

مترجم کتابی که من خوندم (احمد گلشیری) مقدمه کتاب حرفهای قشنگی در مورد سبک نوشته ها زده که چون به نظرم کاملا درست هستن می نویسمشون:

 

سلینجر در عین حال به تقابل کودکی و بزرگسالی دست می زند، به تقابل بی گناهی و پلیدی، امید و نا امیدی و حقیقت و دغلکاری. مواجه فساد آدم ها و ادراک کودک موضوعی بکر در داستان نویسی امروز است. این کودک، که هم قربانی دغلکاری ماست و هم نجات دهنده، با چشمان نگران خود در اکثر داستان های سلینجر حضور دارد.

 

در مجموع این کتاب رو من به کسایی توصیه میکنم که به نوشته های کلاسیک علاقه دارن و ارزش ادبی نوشته براشون مهمه....همینطور کسایی که دوست دارن با افکار متفاوت و آدمهای متفاوت برخورد داشته باشن داستانهای سلینجر پر از افکار جالب و متفاوت و آدمهای جالب هست.

 

امیدوارم این e-mail (که در واقع آخرین از این مجموعه بود (حداقل برای مدتی)) و این مجموعه معرفی آثار ادبی براتون جالب بوده باشه :)

امیر

 

آهستگی

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام به همه دوستان عزیز :)

چند روز گذشته رو خیلی وقت صرف کتاب "آهستگی"  (Slowness) نوشته "میلان کوندرا" کردم....با کوندرا که حتما آشنا هستین....نویسنده اهل چک که کتابهای معروف زیادی داره...مثل شوخی، سبکی تحمل ناپذیر هستی (به فارسی ترجمه شده بار هستی)، هویت، آهستگی، جهالت. کتاب آهستگی رو "کوندرا" سال 1995 نوشته و قبل از کتاب معروف دیگش "هویت" هست (هویت رو سال 1997 نوشته)...

کتاب آهستگی رو من شنیده بودم که قسمتهایی ازش در ترجمه فارسی سانسور شده....با این حال کتابش رو گرفتم و خوندم...این رمان جایزه بهترین رمان اروپا در سال انتشارش شده...و خوب کتاب رو که خوندم بیش از حد برام بی سر و ته و بدون هیچ حرف مشخصی برای گفتن بود!!!!!

نسخه سانسور نشدش که قبلا از اینترنت download کرده بودم رو وقتی خوندم تازه فهمیدم که کوندرا چه حرفهایی برای گفتن داشته!!! قسمتهایی که سانسور کرده بودن، قسمتهایی بود که نمیشد سانسورش نکنن!! ولی اصلِ کتاب رو کاملا از بین برده بودن!! (حدودا 10 صفحه از 160 صفحه حذف شده بود!!) به نظر من نباید اصلا کتاب سانسور شده رو چاپ میکردن....چون خیلی متفاوت شده بود از نسخه اصلی....

اما در مورد کتاب آهستگی، بعد از اینکه نسخه اصلیش رو خوندم به نظر من کتاب خیلی مدرن با دید اخلاقی-فلسفی هست....از لحاظ فن داستان نویسی هم کوندرا نویسنده قوی هست....

یکی از موضوعات اصلی کتاب آهستگی مثل کتاب بعدی کوندرا یعنی هویت "نیروی جنسی" هست....در کتاب آهستگی این نیروی جنسی بیشتر از دید اروتیک (erotic) و جنبه لذت گرایاته بهش نگاه شده و تفاوتهای ساختاری که از قرن 18 ام نسبت به قرن 20 به وجود اومده رو در 3 تا داستان همزمان بررسی کرده(در ترجمه قسمتهای مهم اصلی ترین داستان تقریبا کامل حذف شده!!)....تفاوتهایی که هم جنبه های ظاهری دارن و هم جنبه های درونی و اخلاقی....و این جنبه های ظاهری و درونی با جزئیات زیاد در موردش حرف زده شده....و این سوال که اساسا لذت چطوری تعریف میشه....

مثل کتاب هویت این کتاب هم "از جلب توجه" درش حرف زده شده....با این تفاوت که این جلب توجه فقط مثل کتاب هویت جنبه جنسی نداره و حالت کلی تری هست...چیزی که کوندرا اعتقاد داره ارمغانی از عصر تکنولوژِی و دنیای رسانه ای هست...

اسم کتاب از برداشت جالبی هست که در مورد آهستگی داشته....2 قسمت جداگانه از کتاب نوشته:

 

مردی در خیابان می‌رود‌. ناگهان می‌خواهد چیزی را به یاد بیاورد‌، اما حافظه‌اش یاری نمی‌کند‌. او بی‌آن‌که خود بداند قدم‌هایش را کند می‌کند‌. یک نفر که می‌خواهد اتفاق ناگواری را که تازه برایش پیش آمده فراموش کند‌، برعکس‌، بی‌آن‌که خود متوجه باشد‌، سرعتش را زیاد می‌کند تا شاید از چیزی که از نظر زمانی به او هنوز نزدیک است‌، دوری جوید‌. در ریاضیاتِ هستی‌، چنین تجربه‌ای به شکل دو معادله‌ی ساده در‌می‌آید‌: درجه کندی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی‌.

 

حالا می‌خواهم عکس این گفته را بیان کنم‌: دوران ما گرایش شیفته‌واری به فراموش کردن خود دارد و برای این‌که این میل را عملی سازد‌، خود را به دست دیو سرعت می‌سپارد‌. زمان بر شتاب خود می‌افزاید تا به‌ما بفهماند که میل ندارد ما به‌یادش بیاوریم‌، زیرا از خود خسته است‌، بیزار است و می‌خواهد شعله کوچک و لرزان خاطره را خاموش کند‌.

 

و خوب در طول داستان نشون میده که چطوری سرعت و آهستگی با لذت ارتباط دارن و چطور "سرعت" دنیای مدرن رو در بر گرفته....

ایده های اصلی کتاب چند فصل اول کتاب اورده شده....قسمتهاییش رو جدا کردم و آخر e-mail گذاشتم که در کل بدونین که داستان بر اساس چه ایده هایی نوشته شده.....

در مورد کوندرا جایی خوندم که عده ای از مردم اهل کتاب فرانسه (الان فرانسه زندگی میکنه) اعتقاد دارن که از لحاظ اخلاقی منحرف هست!! (بیشتر نوشته های کوندرا در ایران با سانسور چاپ میشن برای همین ما که این نوشته ها رو می خونیم خیلی معیار مناسبی برای تشخیص نیستیم) حتی جایی نوشته بود که در مورد کوندرا میگن که تمایلات همجنسگرایانه داره!!

در هر صورت به نظر من اینطور نیست! چون بیشتر کتابهایی که می نویسه جنبه های روانشناسی آدمها رو در نظر میگیره....و احتمال خیلی زیاد در روانشناسی تابع نظر "فروید" هست...

اگر کتابهای کوئلیو رو هم خونده باشین در چند تا از کتاباش مثل (11 دقیقه، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، زهیر، حتی بریدا) در مورد تاثیر نیروی جنسی روی شخصیتهاش چیزهایی رو نوشته....ولی به نظر من "کوندرا" از لحاظ فن داستان نویسی خیلی قوی تر از "کوئلیو" هست.

کتاب آهستگی رو نسخه کاملش رو من به صورت html در 5 صفحه دارم...حجم کلش حدود 100k هست اگر کسی علاقمند بود لطفا بگه براش میفرستم :)

امیدوارم که این توضیحات براتون جالب بوده باشه :)

امیر

 

پی نوشت: در دنیای مدرن (که کتابهای کوندرا هم داستانهایی از دنیای مدرن هستن) به نظر من آقایون هم باید آشپزی بلد باشن!!!! یه نکته آشپزی هم بگم!! اگه برنج رو قبل از اینکه بپزین زیاد گذاشتین که خیس بشه...برای پخت باید خیلی کمتر آب بریزین!! مگر نه مثل برنج که من امروز پختم بیشتر شبیه "شیر برنج" میشه تا برنج!!!! :)) ;)

 

 

***************************************************

 

چه بگویم‌؟ شاید باید بگویم‌: ‌مردی که پشت موتورسیکلت قوز کرده‌‌، فقط می‌تواند هوش و حواسش را روی این لحظه پرواز متمرکز کند‌. او خود را به برشی از زمان آویخته که هم از گذشته و هم از آینده جداست‌. او از چنگ استمرار زمان گریخته‌. بیرون زمان مانده‌. به عبارت دیگر در حالت جذبه قرار گرفته‌. در چنان وضعی او دیگر چیزی درباره سن خود‌، همسرش‌، بچه هایش و نگرانی‌هایش نمی‌داند و در نتیجه ترسی هم ندارد‌. چرا که ترس ریشه در آینده دارد و کسی که از آینده رها است‌، لازم نیست از چیزی بترسد‌.

سرعت شکلی از جذبه است که انقلاب فنی برای بشر به ارمغان آورده‌. بر خلاف موتورسیکلت‌سوار‌، یک دونده همواره در بدن خود حضور دارد‌. او باید مواظب تاول‌ها و تنگی نفس خود باشد‌. او حین دویدن‌، وزن و سن خود را به یاد دارد و بیش از هر موقع دیگر بر خود و زمان خود آگاهی دارد‌، اما وقتی که انسان اختیار سرعت را به دست ماشین می‌سپارد‌، دیگر جسم وی از بازی بیرون می‌افتد‌. خود را به دست سرعتی غیر‌جسمانی و غیر‌مادی می‌سپارد‌. سرعت ناب‌، خود سرعت‌، سرعت جذبه‌.

چه ترکیب غریبی است غیر‌شخصی بودن سرد تکنولوژی‌، و آتش جذبه‌. از سی سال پیش زنی آمریکایی را به خاطر می‌آورم که انگار کارگزار اروتیسم بود و با شیوه‌ای جدی و متعهدانه (‌و در عین حال صرفاً نظری‌) برایم درباره آزادی جنسی سخنرانی می‌کرد‌. کلمه‌ای که او در توضیحاتش به کار می‌برد‌، کلمه ارگاسم بود. من شمردم‌، چهل بار شد‌. کیش ارگاسم‌. سود‌گرایی آسان‌طلبانه در زندگی جنسی‌. کار‌آئی به جای تن‌آسانی لذت‌بخش‌. تنزل عشق‌بازی تا حد مانعی که باید در کوتاه‌ترین زمان ممکن از آن عبور کرد تا انفجار جذبه‌، که تنها هدف عشق و حیات است میسر گردد‌.چرا لذت آهستگی از میان رفته است؟

*************************************

اصطلاح عیش‌گرائی‌( Hedonism) در زبان روزمره به گرایش غیر‌اخلاقی به زندگی لذت‌جویانه (‌اگر نگوئیم فساد‌کارانه‌) اطلاق می‌شود‌. البته که این تعریف درست نیست‌. اپیکور نخستین نظریه‌پرداز بزرگ لذت‌، نسبت به ممکن بودن سعادت سخت بد‌گمان بود‌. لذت را کسی می‌تواند احساس کند که رنج نمی‌برد‌. 

بنابر‌این فرض، در عیش‌گرائی رنج است که اهمیت بنیادی دارد‌. انسان در صورتی سعادتمند خواهد‌بود که بتواند رنج را از خود دور نماید ولی از آن‌جا که لذت‌جوئی غالباً بیش‌تر رنج به بار می‌آورد تا لذت‌، آن‌چه اپیکور توصیه می‌کند‌، لذت بردن توأم با احتیاط و خود‌داری است‌. 

*************************************

. در واقع من شک دارم که کمال مطلوب عیش‌گرائی دست‌یافتنی باشد و می‌ترسم زندگی‌ای که عیش‌گرائی ما را بدان ره‌نمون می‌شود‌، با طبیعت بشر سازگار نباشد‌.

اگر شبی از شبهای زمستان مسافری...

توضیح: متن این نوشته از e-mail ای هست که بعد از خوندن کتاب و در همون زمان برای دوستانم فرستاده بودم.

سلام :)

چند وقت پیش کتاب (اگر شبی از شبهای زمستان مسافری...) نوشته (ایتالو کالوینو) رو خوندم...کتاب در کل سبک بسیار متفاوتی نسبت به بقیه کتابها داره و به نوعی دیدگاه مدرن نسبت به داستان نویسی و کتاب داره...اکر بقیه نوشته های کالوینو رو خونده باشین تا حدی باهاش آشنا هستین...سبک متفاوت و نسبتا عجیبی(مثلا کتاب کمدی های کیهانی رو اگه ازش خونده باشین خیلی عجیب تر از این یکی کتابش هم هست!) مینویسه با توجه به اینکه روزنامه نگار هم هست رمانهاش رنگ اجتماعی-انتقادی هم دارن...

چیزی که بیشتر از همه در مورد این کتاب به نظرم میاد بگم اینه که یه جورایی "پشت صحنه" داستان نویسی هست!

در کل کتاب هیچ داستانی به پایان نمیرسه! مثل اسم کتاب که اونم نیمه تموم هست...فصلهای کتاب یکی در میون در مورد شخصی که کتاب رو خریده به اسم آقای خواننده هست(که خیلی زود یه خانوم خواننده هم بهش اضاقه میشه) و داستانهای نیمه تمامی هست که هر کدوم رو به نوعی باهاش برخورد میکنن و جایی که نقطه اوج داستان هست هر کدوم به بهانه ای نیمه کاره رها میشن!

کتابش فرصتهای خیلی خوبی برای فکر کردن ایجاد میکنه...و البته جزو کتابهایی هست که خیلی ها ممکنه که اصلا خوششون نیاد...در کل فکر میکنم که اگر زیاد کتابخون باشین و ایده های جدید رو هم دوست داشته باشین این کتاب رو احتمالا دوست خواهید داشت مگر نه چون سبک کتاب خیلی متفاوت هست حتی حوصله هم نمیکنین که کتاب رو تموم کنین چه برسه به اینکه خوشتون بیاد!

چند تا لینک در موردش براتون پیدا کردم...لینک اول در کمترین حجم بیشترین اطلاعات رو در مورد کتاب بهتون میده و لینک آخر هم فصل اول کتاب هست...بقیه لینکها رو هم اگر علاقه داشتین ببینین توضیحات خوبی دارن.

 

 

http://www.powells.com/cgi-bin/biblio/0156439611

http://en.wikipedia.org/wiki/If_On_a_Winter's_Night_a_Traveler

http://www.librarything.com/card_social.php?work=2201&book=2050644

http://www.public.asu.edu/~dgilfill/digitaltexts/final_projects/moos/

 

http://www.msu.edu/~comertod/calvino/ifon.htm

انسان در جستجوی عدالت (۲)

در ارتباط با مبحث عدالت الهی یه قسمتی هست که به نظرم جالبه در موردش بدونین...از اونجایی که یکی از اهداف اصلی دینها و مکاتب مختلف برپایی عدالت بوده در این راه بسیاری از دینها و مکاتب اخلاقی قانون مشابهی رو دارن که در اصطلاح بهش قانون طلایی یا نتیجه اخلاقی متقابل اعمال گفته میشه...این قانون به صورت خلاصه به این صورت تعریف میشه: "با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار شود"...این قانون در مکاتب فلسفی به خاطر ابهام بیش از اندازه ای که داره خیلی کمتر ازش حرف زده شده و باز هم جالبه که چنین حرفی در تورات، انجیل مشابهی داره ولی در قرآن چنین حرفی زده نشده (من در قرآن و تفسیرها پیدا نکردم) و فقط در احادیث مشابهی براش داریم...در این قانون سعی میشه که آدمها رو تشویق بکنه که خودشون برای هم نوعانشون عدالت رو برقرار بکنن...در ارتباط با مبحث عدالت الهی به نظرم جالب باشه که این قانون رو هم بررسی کنیم...

در ادامه این نوشتم اول تعریفها و ایرادهایی که این قانون داره رو می نویسم و بعد نتیجه تحقیقهایی که در این مورد کردم رو می نویسم...

اولین ایرادی که به چنین حرفی میشه گرفت این هست که شما از کجا میدونین که چیزی که خودتون دوست دارین اون طرف هم ممکنه دوست داشته باشه...ممکنه علاوه بر اینکه دوست نداشته باشه باعث ناراحتیش هم بشه...یه نمونه خیلی اغراق شده در این مورد اینه که یه کسی فرض کنین که بیماری روانی مازوخیسم داشته باشه و فکر کنه که بقیه هم خوششون میاد از اینکه آزاری بهشون برسه! نمونه های ساده ترش هر چیزی میشه که ناشی از عدم درک طرف مقابل هست و تفاوتهایی که دو نفر ممکنه با هم داشته باشن...بر این اساس تعریف بهتری که از این قانون میشه کرد به این نحو هست که: "با دیگران طوری رفتار کن که اگر تو جای آنها بودی دوست داشتی که با تو رفتار شود"...خوب این حرف از لحاظ اخلاقی توصیه بسیار خوبی هست ولی مشکلی که داره این هست که از لحاظ عملی و فلسفی این حرف ایراد داره به خاطر اینکه خیلی وقتها آدمها نمی تونن خودشون رو جای یه کس دیگه ای بذارن و شرایط اون طرف رو درک بکنن...خوب پس فعلا این حرف رو در همین حد یه توصیه اخلاقی نگه میداریم و میریم سر تعریف کردن بیشترش...چند نکته هست که در مورد این قانون طلایی باید در نظر گرفت...

این قانون رو گاهی اینطور در نظر میگیرن که خوب ما که نمی تونیم خودمون رو کاملا بذاریم جای یه نفر دیگه که بدونیم چی خوشحالش میکنه ولی حداقل خیلی راحت تر میتونیم بفهمیم که از چی ممکنه ناراحت بشه...خوب پس اگه کاری خودمون رو ناراحت میکنه در حق اون طرف انجام نمیدیم...

باز هم به عنوان یه توصیه اخلاقی این حرف، حرف خوبیه ولی بدون ایراد هم نیست...ولی برای اصلاح یه جامعه این قانون اخلاقی خیلی قانون ضعیف و محافظه کارانه ای هست اگر به این شکل باشه..."کارل پوپر" در کتاب "جامعه باز و دشمنانش" این حرف رو به این شکل مطرح کرده:

"قانون طلایی استاندارد خوبی است که وقتی در مورد دیگران به کار برده می شود جایگاه با ارزشتری پیدا می کند برای هر موقعی که امکانش باشد کاری در حق دیگری انجام دهند."

همونطور که گفتم به خاطر تعریف ابهام برانگیزی که داره و خیلی جاها ممکنه بقیه رو به اشتباه بندازه این قانون اخلاقی (به این خاطر اسمش رو قانون اخلاقی گذاشتم که مبنای بسیار متفاوتی با قوانین منطقی و فلسفی داره و اصلا به خاطر ابهامی که داره نمیتونه جز اون قوانین باشه) منتقدانی هم داره...معروفترین منتقدی که حرفهاش رو جالبه که بنویسم "جرج برنارد شاو" هست دو جمله در این مورد داره که براتون می نویسم:

"قانون طلایی این است که هیچ قانون طلایی وجود ندارد!"

"در حق بقیه کارهایی را انجام ندهید که دوست دارید آنها در حق شما انجام دهند، سلیقه آنها ممکن است که مشابه با شما نباشد."

****

اما خوب با وجود همه ابهاماتی که این قانون اخلاقی داره به خاطر اهمیت مساله برقراری عدالت در بسیاری از دینها و مذهبها در موردش حرف زده شده...در یه کنفرانس جهانی که برای پاسداشت ارزشهای اخلاقی و دینی برگزار شده بوده 200 رهبر اعتقادی، مذهبی، دینی و روحانی دنیا از بیش از 40 دین و مکتب و مذهب مختلف در اطلاعیه نهایی این نشست بنیانی رو امضا کردن که وجود این قانون طلایی رو تاکید کرده بوده و با اهمیت خوانده بوده...مصداقهای مختلف و تفاوتهایی که در مکاتب مختلف وجود داره رو تا جایی که فکر میکنم ممکنه براتون جالب باشه در ادامه می نویسم...

قدیمی ترین حرفی که باقی مونده از افلاطون هست:

 «ما باید آنقدری در مقابل دیگران از خودمان تحمل و صبر نشان دهیم که انتظار داریم آنها در مقابل ما تحمل و صبر داشته باشند» (افلاطون)

 

در مورد قانون طلایی دین یهودیت و مسیحیت تاکید بیشتر و مثبتی رو در موردش داشتن...چند نمونش رو می نویسم:

(چون از اینترنت search کردم آدرسهایی که در کتاب مقدس گفته رو معادلهای فارسیش رو درست بلد نبودم که چطوری میگن همون که نوشته بود عینا ترجمه کردم...نوع متنهای دینی هم که می دونین یه سبک خاص دارن برای خودشون، سعی کردم ترجمش مناسب باشه)

یهودیت:

"تو نباید کینه بدوزی، همچنین نباید هیچ آزاری را نسبت به کودکان مردمت تحمل کنی بلکه باید همسایه ات را همانقدر دوست داشته باشی که خودت را دوست داری و من خدای تو هستم" از تورات لویکیتوس 18:19

"اگر بیگانه ای به میان شما آمد او را همانند خودتان دوست داشته باشید زیرا که شما هم در سرزمین مصر بیگانه بودید و من خدای شما هستم" از توارت لویکیتوس 19:34

"در اعمالت احتیاط کن، و هر آنچه که برای تو ناگوار است برای هیچ انسان دیگری انجام نده." توبیت 4:14:15

مسیحیت:

در مسیحیت این قانون خیلی بیشتر دیده میشه...دو نمونش رو فقط می نویسم که طولانی نشه نوشتم (یکی جنبه مثبت و یکی جنبه منفی)

"بنابراین در هر چیزی، با دیگران آنگونه رفتار کن که تو دوست داری آنها در حق تو انجام دهند و در این است که همه قوانین و پیامبران مجموع می شوند" انجیل ماتیو 7:12

"هر کسی از تو چیزی خواست به او بده، و اگر کسی چیزی را که متعلق به تو بود از تو گرفت و بازپس نیاورد دیگر از او نخواه. با او همانگونه رفتار کن که او با تو رفتار کرده است." لوک 6:30

*******

در اسلام این قانون در احادیث مطرح شده ولی در قرآن من نتونستم نمونه ای براش پیدا کنم (منطقی هم به نظرم میاد که نمونه ای نداشته باشه...در پستهای بعدی می نویسم چرا)

این قانون در مکتب هندو و بودا خیلی کاملتر مطرح شده که تحت عنوان قانون کارما مطرح میشه که اگر فرصت شد چند تا پست جدا می نویسم براش (خیلی بحثش مفصله)

در مکتب فکری کنفسیوس و شاخه بهائیت (بهائیت که می دونین یه شاخه از شیعه ها هستن که یه کسی رو اضافه تر دارن به اسم بهاء الله که بهش میگن باب و توی حرفهای همین شخص یه چیزهایی در این مورد هست) هم این قانون مطرح شده که دیگه برای اینکه بیشتر طولانی نشه نمی نویسم...

امیدوارم که تا اینجا جالب بوده باشه براتون...

 

پی نوشت: این نوشته ها چون تحقیقی هستن هم نوشته های خیلی سختی هستن چون بخش زیادی کار تحقیقاتی نیاز داره و هم احتیاج به کلی توضیح دارن که من اصلا نمی تونم توی یه پست جمع و جورشون کنم! الان هم به شدت خلاصش کردم تازه انقدر زیاد شده!! امیدوارم که قابل استفاده باشن براتون

انسان در جستجوی عدالت (۱)

در این مجموعه نوشته سعی میکنم که هم ویژگیهای دنیای کامل رو از دید منطقی بررسی کنم و هم عدالت الهی رو برای این دنیایی که داریم بررسی کنم...برای راحت شدن بررسی این مساله به ذهنم رسید که به صورت ریاضی توضیحش بدم...

خوب اول احتیاج به یه تعریف داریم...دنیای کامل یعنی چه؟

دنیای کامل به این معنی هست که دنیایی باشه که در اون همه چیز به بهترین نحو ممکن هست که چگونگی این بهترین نحو ممکن احتیاج به بررسی داره...

فرض مساله: این دنیا یه خالق با کمال مطلق داره (موضوع این نوشتم اثبات وجود خالق با کمال مطلق برای این دنیا نیست...از راههای متنوع و زیادی میشه وجود این خالق با کمال مطلق رو اثبات کرد)

هدف مساله: بررسی کردن اینکه این خالق با کمال مطلق چه جور دنیای رو خلق خواهد کرد؟

مراحل بررسی: چرایی خلقت...هدف خلقت...چگونگی خلقت...ویژگیهای دنیای کامل...بررسی ویژگیهای این دنیا و مقایسه با دنیای کامل...بررسی وجود عدالت در این دنیا...عدالت الهی

 

خوب این مساله رو سعی می کنم که کاملا به صورت منطقی بهش نگاه کنم و حلش کنم...یه نوشته چند قسمتی در این مورد می نویسم که هم طولانی نشه هم بهتر بتونم در موردش بنویسم...

برای اینکه ببینیم این خالق مطلق چه جور دنیایی رو خلق خواهد کرد در پله اول باید بررسی کنیم که چرا خلقت وجود داره و بعد از اون بپردازیم به اینکه هدف از خلقت توسط این خالق مطلق چی هست...

ما به خاطر جایگاه مخلوقی که داریم بررسی چرایی خلقت خالق برامون کار غیر ممکنی هست...در این راه فقط میشه نظریه هایی داد...

نظریه اول اینکه خالق با کمال مطلق به علت اینکه دارای کمال مطلق هست عده ای از صفات مطلق بودنش در خلقتش نمود پیدا می کنه...یه نمونه انسانی مثال میزنم که فهمش آسون تر باشه...

فرض کنین که یه کسی باشه که نقاش به نهایت هنرمندی هست...این هنرمندی فقط وقتی می تونه نمود پیدا کنه که اون هنرمند یه تابلو خلق بکنه و از طریق تابلویی که خلق کرده صفت هنرمندیش نمود پیدا میکنه...

با یه مقیاس بی نهایت بزرگتر همین مورد رو برای خالق با کمال مطلق نسبت بدین...پاره ای از صفات مطلق بودن خداوند ایجاب میکنه که خلقتی داشته باشه تا نمودی از اون دسته از صفاتش باشه...یه بحثی هم در این مورد پیش میاد که اهمیت زیادی داره...خداوند برای خدایی وابسته به خلقتش نیست...یعنی اینطوری نیست که نیازی به خلق کردن داشته باشه و از طریق اون خلق کردن اون نیاز برطرف بشه...بلکه ذات خداوند به خودی خود وجود خلقت رو ایجاب میکنه...بنابراین خداوند نیازمند خلقت نیست بلکه خلقت نتیجه وجودی خداوندی با کمال مطلق هست...

نظریه دومی که هست در واقع نمونه آشکارتری از دلیل خلقت رو به این ترتیب میگه که کلیه کائنات و موجودات تجلی عشق خداوند هستند...چیزی که حافظ به این نحو گفته:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد      عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

این بحث مشابه همون بحث قبلیه...یعنی تجلی پرتو حسن پروردگار خود به خود این دنیا رو پدید میاره...و نمود این عشق به نحوهای مختلف در آفرینش موجودات متفاوت نمود پیدا میکنه...و نهایت این نمود در موجودات زمینی مربوط به انسان هاست...

نمونه این نظریه در شعرهای مولوی به وفور دیده میشه...دو تا نمونش رو براتون می نویسم:

 

در اثر افزون شد و در ذات نی          ذات را افزونی و آفات، نی

حق ز ایجاد جهان افزون نشد          آنچه اول آن نبود اکنون نشد

لیک افزون گشت اثر ز ایجاد خلق    در میان این دو افزونی است فرق

هست افزونی اثر اظهار او             تا پدید آید صفات و کارِ او

هست افزونی هر ذاتی دلیل         کو بود حادث به علت ها علیل

(دفتر چهارم 1669-1665)

 

از مولوی یه نمونه دیگه هم بگم

گنج مخفی بُد، ز پُری چاک کرد    خاک را تابان تر از افلاک کرد

گنج مخفی بُد ز پُری جوش کرد    خاک را سلطان اطلس پوش کرد

(دفتر اول 2863-2862)

  

خوب پس تاحالا به صورت محدود چرایی خلقت توسط خالق مطلق رو بررسی کردیم...مرحله بعدی میشه بررسی هدف خلقت...ادامه این نوشته رو در قسمت دوم این نوشته در موردش حرف می زنم که این پست طولانی نشه... 

 

وجود خدا...

توضیح: این نوشته رو در تاریخ جمعه 26 اردیبهشت ماه سال 1382 وبلاگ اندیشه نوشته بودم. لینک نوشته هم این هست.

 

یه مردی رفته بود پیش یه پیرایشگری تا موها و ریشش رو کوتاه و مرتب کنه...وقتی که آرایشگر داشت موهاشو کوتاه میکرد...در مورد موضوعهای مختلفی با هم گفتگو کردن...یه دفعه رسیدن به موضوع خدا...

پیرایشگر به مرد گفت: "راستش میدونی من اصلا به وجود خدا اعتقاد ندارم....چون اگه خدایی بود تو این دنیا این همه ظلم نبود...این همه فقیر نبود که بی خانمان باشه...این همه کودکی نبود که بی سرپرست رها شده باشه...این همه مریضی و سختی نبود....این همه بی عدالتی نبود....اگر خدایی بود هیچ کدوم از این رنجها نبود....من نمیتونم خدایی رو تصور کنم که تنها نظاره گر همه اینها باشه و اجازه بده که همه این اتفاقها بیفته"

اون مرد یه کمی با خودش فکر کرد نخواست که بحث بکنه با آرایشگر چون احساس کرد که بی نتیجه هست...کارش که تموم شد پول رو پرداخت کرد و اومد بیرون....

بیرون از مغازه توی خیابون یه مردی رو دید با مو و ریش بلند و خیلی نامرتب به نظر میرسید که زمان زیادی باشه که مو و ریشش رو مرتب نکرده....یه دفه یه فکری به ذهنش رسید...برگشت پیش پیرایشگر بهش گفت: "میدونی پیرایشگرها وجود ندارن!!"

پیرایشگر با تعجب نگاهش کرد گفت آخه چطوری میشه وجود نداشته باشن وقتی من یه پیرایشگر هستم! من که هستم!

مرد پیرایشگر رو کشید بیرون و اون مرد با مو و ریش نامرتب رو بهش نشون داد گفت اگه پیرایشگرها وجود داشتن آدمای اینطوری تو خیابون دیده نمیشدن!

پیرایشگر هم با خنده جوابشو داد که :"خوب پیرایشگرها وجود دارن اتفاقی که افتاده اینه که این مرد نرفته پیش اونها!!"

اون مرد هم جوابشو داد که:"آفرین نکته همین جاست! خدا وجود داره ولی اتفاقی که افتاده اینه که بنده هاش همه پیش اون نمیرن و اونو جستجو نمیکنن و در کارهاشون ازش یاری نمیگیرن به همین خاطره که این همه رنج در این دنیا هست!!"  

----------------------------------------

تشخیص شکستها از پیروزیها همیشه آسون نیست....چون این گذشت زمان هست که نشون میده که رویدادی که ما اون رو به عنوان یه پیروزی جشن میگیریم واقعا به نفعمون بوده یا نه...موفقیت های عالی رو همیشه نمیشه از نگاه اول فهمید...

این دنیا بر پایه اصولی بنیاد شده که جزیی از سنتهای الهی هستند...و یکی از مهمترین قوانین این دنیا قانون "علت و معلول" هست....این یه سنت و تدبیر الهی هست برای اداره این دنیا که "پایه و اساس این دنیا بر اساس همین قوانین باشه"...پس اعمال هر یک از ما بر روی سرنوشت دیگری نیز تا حدی تاثیر میگذاره...اگه که خودخواهی در نهاد یه نفر هست همین خودخواهی میتونه باعث بشه که حق بی گناهی از بین بره...این ناشی از "علت و معلول" هست و "سنتی که تغییر ناپذیره"....ما که اعتقاد به جهانی پس از این دنیا داریم میدونیم که همه اینها به دقت در جایی ثبت میشه و روز حسابی در پیش هست....ولی شاید برامون این سوال باشه که چرا تدبیر الهی بر اساسی قرار نگرفته که این دنیا هم سراسر خوبی باشه؟ً!

کیفر و پاداش انسان بر پایه اختیار هست...پس باید شرایطی باشه که از این اختیار استفاده کنه...این استفاده در دو جهت ممکنه که باشه...یا خوب یا بد...خیلی از صفات درونی ما در رویکرد دو طرفه با خوبی ها یا بدی ها هستن که شکوفا میشن...پس باید شرایطی باشه تا این ویژگیها بارور بشن....هدیه هایی الهی مانند گذشت...چشم پوشی از بدیها...مهربانی...عشق...راستگویی...عدالت و.... ویژگیهایی هستن که در رویارویی با بدیها هستن که خودشون رو نشون میدن....و در هر شرایط سختی هم میشه به همه این ویژگیهای خوب پایبند بود...در اوج سختیها و دشواریها همیشه میشه به راه حلهای رهایی فکر کرد...."ما در این دنیا رها نشده ایم"....پس حتما راه حلهای رهایی هست...اگه که کسی در شرایط سخت نتونسته به این اصول پایبند پس شاید در هر موقیت دیگه ای هم که قرار بگیره شکست بخوره....

"حکمت الهی بسیار برتر از حکمت بشریست و بی شک در هر یک از تدابیر الهی حکمتی نهفته هست"

«تصور مکن که خدا را جز در همه جا در جایی دیگر خواهی یافت...» البته تنها برای آنان که می اندیشند...

----------------------------------------

این نوشته رو خودم خیلی دوست دارم...وقتی داستانی که اون اول نوشتم رو خوندم خیلی احساس خوبی داشتم...خودم همیشه دوست داشتم در مورد این مطلب فکر کنم...به همین خاطر هم این نوشته رو نوشتم...اون قسمتی هم که بعد از داستان نوشتم قسمت بیشترش رو با راهنمایی و همفکری کسی نوشتم که افکارش رو خیلی قبول دارم و به همین خاطر هست که این نوشته رو خیلی دوست دارم....

 

سوالهای مهم و اساسی

با اینکه عادت ندارم که با فاصله کوتاه مطلب بنویسم یه چیزی یادم اومد که به نظرم مهم هست خیلی...

در پُستی که با موضوع "فلسفه زندگی" هست نوشته بودم که کسانی که در زندگیشون یه سری ابهامات فلسفی دارن در خیلی از امور زندگیشون ممکنه که دچار سردرگمی یا مشکل بشن...

در همین ارتباط چند تا موضوع کلی به نظرم رسید که هر کسی در زندگیش باید برای خودش در اون زمینه ها فلسفه مشخصی داشته باشه...هیچ کدوم اینطور نیست که بشه گفت فلسفه درست چیه...هر کسی بر اساس روحیات و عقایدی که داره ممکنه که یه جوری در این مورد فکر بکنه و یه نظر خاص برای خودش داشته باشه...ولی چیزی که خیلی مهمه در مورد این موضوعات باید حتما فکر کرده باشه و نظر مشخصی داشته باشه...حالا این موضوعات چی میتونه باشه رو فکر کردم و این گزینه ها به نظرم اومد:

 

********بخشی که مربوط به رابطه بین انسان و خدا هست

1) جایگاه خدا در این دنیا به چه شکلی هست؟

2) خدا چه صفاتی داره؟ آیا خدا عادل هم هست؟

3) چرا خدا بنده هاش رو در این دنیا رها کرده؟

4) چگونه باید خدا رو پرستش کرد؟

5) سرنوشت چه مفهومی داره؟

6) اختیار ما تا چه حدی میتونه در زندگیمون تاثیرگذار باشه؟

7) چرا در این دنیا این همه سختیها، مشکلات و بیماری ها هست؟

8) چرا در این دنیا خیلی از آدمهای بد زندگیهای راحتی دارن و خیلی از آدمهای خوب با کلی مشکل و بیماری مواجه میشن؟

9) سرنوشت ما در زندگی پس از مرگ به چه نحوی هست؟

 

*******بخش مربوط به عشق و ازدواج (بیشتر مربوط به دوران جوانی میشه)

1) عشق چیه؟

2)آیا عشق خوبه؟ عشق باید چه ویژگیهایی داشته باشه که عشق ِ خوب باشه؟

3) چرا و کِی باید عاشق شد؟

4) آیا این خوبه که کسی چندین بار عاشق شده باشه؟

5) عاشق چه کسی میشه شد؟

6) آیا باید ازدواج کرد یا نه؟

7) دلیل ازدواج کردن چیه؟

8) کی باید برای ازدواج کردن تصمیم گرفت؟ چه زمانی، زمانِ مناسبی هست؟

9) برای همسر آینده، داشتن چه ویژگیهایی ضروری هست؟

10) اگر کسی بعد از ازدواج عاشق یه نفر دیگه شد باید چیکار بکنه؟

 

*******بخش مربوط به زندگی

1) در زندگی چه هدفهای مهمی رو باید دنبال کرد؟

2) آیا اساس زندگی در این دنیا بر پایه رنج و تباهی هست؟

3) زندگی زیباست یا اینکه زشته؟

4) انجام چه کارهایی لذت بخش هست؟

5) به چه کارهایی میشه گفت کارهای با ارزش؟

6) چقدر کارهایی که انجامش لذت بخش هست کارهای با ارزشی هستن؟

7) در زندگی چقدر از کارهایی رو باید انجام بدیم که برامون لذت بخش هست؟

8) در زندگی چقدر از کارهایی رو باید انجام بدیم که لذت بخش نیست ولی با ارزشه؟

9) از چه چیزهایی میشه به بهای پیشرفت کردن صرفنظر کرد؟

10) موفقیت در زندگی چه چیزهایی میتونه باشه؟

11) برای انجام چه کارهایی در طول زندگی باید برنامه ریزی کرد؟ چه کارهایی هستن که باید حتما در برنامه زندگی جایگاه مشخص خودشون رو داشته باشن؟

 

*******بخش مربوط به عقاید شخصی و اجتماعی

1) تا چه حد از آزادی خوبه؟

2) آیا وابسته بودن بهتره یا مستقل بودن؟

3) چه حدی از وابستگی یا استقلال خوب هست؟

4) تا چه حدی تنهایی خوبه و تا چه حدی با دیگران بودن؟

5) تا چه حدی و کِی میشه به دیگران اعتماد کرد؟

6) آیا همیشه دانستن حقیقت خوبه؟

7) تا چه حدی میتونیم تحمل حقیقت رو داشته باشیم و تا چه حدی باید در جستجوی حقیقت باشیم؟

8) جایگاه احساس در تصمیم گیریها باید در چه رتبه ای باشه؟

9) من چه حقی نسبت به دیگران بر عهدم هست؟

10) دیگران چه حقی رو نسبت به من دارن؟

11) کی باید حقیقت یا حرفی رو گفت و کی نباید اون حقیقت و حرف رو گفت؟

12) تا چه حدی باید از دیگران کمک گرفت؟

13) جایگاه اخلاق در رفتارها و تصمیم ها در چه رتبه ای باید باشه؟

14) آیا انسانها در ذاتشون خوب هستن یا اینکه ذاتشون تمایل به بدی داره؟

 

خوب این سوالهایی بود که الان به ذهنم رسید و به نظر من خیلی خیلی مهم هست که هر کسی برای خودش جواب مشخصی برای این سوالها داشته باشه...از جواب مشخص منظورم این نیست که جوابی که 100 درصد قطعی باشه...یعنی جوابی که نشون بده که اون طرف در موردش به خوبی فکر کرده...نه اینکه دچار سردرگمی باشه در موردش....

چون به هر حال بعضی از این سوالها گاهی خیلی وابسته به موقعیت و عوامل دیگه میشن و همینطور به صورت قطعی نمیشه در موردشون نظر داد...ولی به نظر من این خیلی خیلی مهم هست که هر کسی در چهارچوب فکری که داره در مورد این سوالها خوب فکر کرده باشه و اساس تصمیم گیری مشخصی داشته باشه...طوری که خودش بدونه میتونه در موقعیتهای مختلف جوابی که احتیاج هست رو پیدا بکنه...

حتما میدونین که خیلی از این سوالها در دین و مذهب های مختلف و مکاتب فکری و فلسفی به صورتهای متفاوتی جواب داده شدن...و خوب این نشون میده که هم سوالهای مهمی هستن و هم اینکه جواب قطعی ندارن....

 

پی نوشت 1: ۴۴ تا سوال شد! اگر امتحان بود فکر کنم ۴۴ ساعت وقت احتیاج داشت برای جواب دادن!

پی نوشت 2: احتمال اینکه سوال مهمی یادم رفته باشه کاملا هست...برای پیدا کردن سوالها کمتر از نیم ساعت وقت صرف کردم و سعی کردم چیزهایی که سریع به ذهنم میرسن رو بنویسم...

پی نوشت 3: همینطور که داشتم سوالها رو می نوشتم به این فکر افتادم که ۴۴ تا پُست جدا در مورد این سوالها میشه نوشت!

سرنوشت، قسمت، تقدیر، جبر، اختیار

مفهوم کلمه هایی که در قسمت موضوع نوشتم مهمترین مفاهیمی بود که در حدود سن 18 سالگی ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود...

برای پیدا کردن این مفهوم ها خیلی با آدمهای مختلف حرف زدم و کتاب و مقاله در این موردها خوندم...اساس چیزی که الان به عنوان مفهوم این کلمه ها در ذهنم دارم همون چیزهایی هست که در اون سن یادگرفتم...فقط کاملتر شدن...

در این نوشته سعی میکنم که نظری که در مورد این 5 تا مفهوم دارم رو بنویسم...نظری که مینویسم اصلا دلیل بر این نیست که نظر کاملا درستی باشه...نظری هست که من برای خودم بر اساس چیزهایی که خوندم، حرفهایی که شنیدم و منطق خودم دارم...

اول یه تعریف کلی از این کلمه ها:

 

اختیار: اختیار برای انسانها حق انتخاب و تصمیم گیری بین گزینه های مختلف هست بدون اینکه هیچ نیرویی خارج از اراده اونها این حق انتخاب کردن رو ازشون بگیره یا به صورت محسوس یا غیر محسوس وادارشون بکنه که انتخابی داشته باشن.

جبر: جبر برای انسانها به اموری گفته میشه که نیرویی خارج از اراده آدمها باعث میشه که گزینه ای به اونها تحمیل بشه یا به واسطه نیرویی یا قدرتی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در مسیری قرار بگیرن که خودشون انتخاب نکردن.

تقدیر: آنچه که برای انسانها از قبل مقدر شده، یعنی از قبل معلوم شده که این آدم قرار هست که این کار رو انجام بده.

قسمت: سهم هر انسانی از اتفاقهایی که به صورت احتمالی در این دنیا اتفاق میوفتن و خودشون هیچ نقشی در اون ندارن.

سرنوشت: هر آنچه که در زندگی آدم اتفاق افتاده یا انجام گرفته یا خواهد گرفت.

 

خوب بعد از تعریفهای ابتدایی کمی توضیح مینویسم که این مفاهیم چطوری در زندگی آدمها خودش رو نشون میدن...برای بررسی هر کدوم از اینها باید سه تا عامل اصلی رو در نظر گرفت:

1) خدا

2) انسان

3) قوانین حاکم بر این دنیا

برای بررسی هر کدوم از این مفهومها باید تعاملش رو با این سه تا عامل اصلی در نظر گرفت.

برای ادامه بحث یه مفهوم ریاضی رو کمی توضیح میدم که به بحثم کمک میکنه...ما در دوره لیسانس درسی داشتیم به اسم "سیگنالها و سیستمها" که به اسم "تجزیه و تحلیل سیستم ها" هم گفته میشه...در بخشی که مربوط به سیستمها هست بررسی معادلات حاکم بر سیستمها رو انجام میدادیم...در اون درس ما برای هر سیستم یه تابعی تعریف میکردیم که پاسخ سیستم به ورودی ضربه بود و با حرف H نشونش میدادیم...بعد اونجا به صورت ریاضی اثبات میشد که هر موقع معادلات حاکم بر سیستم رو به صورت دقیق بدونین میشه H رو پیدا کرد و با پیدا کردن H پاسخ سیستم رو به هر ورودی دلخواه شناخته شده میشد پیدا کرد.

خوب ارتباطش با بحث ما...این دنیا یه سیستمی هست که توسط خدا آفریده شده...این سیستم شامل مجموعه ای از قوانین هست...بعضی از این قوانین برای ما شناخته شده هستن و بعضی از این قوانین رو ما هیچ چیزی در موردشون نمیدونیم...این قوانین هم میتونن قوانین مادی باشن هم قوانین معنوی...ولی چیزی که هست اینه که این سیستمی که با نام دنیا آفریده شده قطعا سیستمی بر اساس قوانین مشخص هست...

معادلات حاکم بر این سیستم برای ما معلوم نیست، ولی این معادلات به صورت کامل برای خدا مشخص هست...این سیستم با یه هدفهای خاصی از طرف خدا طراحی شده و مشخصاتی که داره برآورده کننده هدفی هست که این سیستم داره...

همونطوری هم که میدونین اراده خدا فوق اراده ماست و بنابراین اراده ما کاملا برای خدا شناخته شده هست....و همونطوری هم که میدونین خدا مثل ما محصور در زمان نیست و زمان برای خدا بی مفهوم هست...بنابراین هر انسان رو اگر یه ورودی دلخواه به این سیستم در نظر بگیرین معادلات حاکم بر این ورودی دلخواه به صورت کامل برای خدا مشخص هست...

خوب بر این اساس از دید خدا که نگاه بکنین...یه سیستم با معادلات کاملا حل شده دارین....و یه ورودی که به صورت کامل شناخته شده هست...بنابراین قطعا خروجی سیستم رو به صورت دقیق میتونین تعیین کنین...

اسم این اتفاق تقدیر هست...خداوند از قبل میدونه(البته اصطلاح از قبل اینجا استفادش اشتباه هست! چون خدا محصور در زمان نیست که قبل و بعد داشته باشه! ولی از دید ما که محصور در زمان هستیم قبل میشه) که انسانها قرار هست که چه کارهایی انجام بدن....حتی قبل از اینکه به دنیا بیان و قبل از اینکه هر کاری رو انجام بدن خدا میدونه که قرار هست که چیکار انجام بدن و در واقع از قبل برای خداهمه کارهای ما معلوم هست (حالا اینکه این چیزها جایی نوشته شده باشه دیگه حالت نمادین داره که من در موردش بحثی نمیکنم)...

بر اساس نظری که من دارم تقدیر اصولا یه امر الهی هست...و ربطی به انسانها پیدا نمیکنه! نمیشه گفت که مثلا چنین اتفاقی نیفتاد چون تقدیرم نبود! اینکه خدا همه چیز رو در مورد انسانها میدونه هیچ گونه اجباری (تاکید میکنم هیچ گونه) اجباری رو برای آدمها در انتخابهاشون ایجاد نمیکنه...

بنابراین مفهوم تقدیر یعنی دانستن همه اعمال و رفتار انسانی پیش از اینکه انسان اونها رو انجام بده از دید خداوند...و این دانستن هیچ اجباری رو برای آدمها در انجام کارها و رفتارهاشون ایجاد نمی کنه و آدمها به سمت تقدیر سوق داده نمیشن...در شکل دادن تقدیر آدمها اختیار دارن...

 

اما قطعا هممون میدونیم که اتفاقهایی در این دنیا میوفته که از اختیار ما خارج هست...ما دست خودمون نیست که کجا و کی به دنیا بیایم...ما دست خودمون نیست که پدر و مادرمون چه دین و مذهبی دارن و ما دست خودمون نیست که مثلا خدایی نکرده یه بیماری رو از بدو تولد داشته باشیم...

سهم هر انسان از مجموعه اتفاقهایی که حالت تصادفی دارن در این دنیا و خارج از مجموعه اختیار آدمهاست قسمت هر کسی هست (اصولا کلمه قسمت هم از همین جا ناشی شده، تقسیم شدن اتفاقهای تصادفی بین مردم دنیا)...

قسمت مربوط به اتفاقهایی که معادلات انسانی درش دخالت داره نمیشه...اتفاقهایی که معادلات انسانی درش دخالت داره ناشی از قانون این دنیا مبنی بر علت و معلول هست...بنابراین استفاده از قسمت محدود میشه به اموری که اراده انسانی درش دخالت نداره و از دید انسانها به صورت یه فرآیند تصادفی اتفاق میفتن...

در یه معنای خیلی با احتیاط تر میشه گفت که گاهی گزینه هایی که انسانها پیش رو دارن برای انتخاب کردن بخشی از قسمتشون میشه...اون وقتهایی که انتخابهای خودشون یا انتخابهای دیگری نقشی در به وجود اوردن اون گزینه ها ندارن...به این خاطر نوشتم خیلی با احتیاط تر چون انسانها ذاتا دوست دارن مسئولیت اتفاقها رو از خودشون سلب بکنن...به همین خاطر خیلی وقتها چیزهایی که خودشون یا دیگران در به وجود اومدنش نقش داشتن رو به اسم قسمت میذارن....

مثلا درست نیست که اگر یه رشته ای در دانشگاه قبول بشیم بگیم خوب قستمون این بوده که توی این رشته قبول بشیم! یا مثلا استفاده نادرستی از قسمت هست وقتی مثلا بگیم خوب اگه قسمتم باشه این کار میشه و اگه قسمتم نباشه این کار نمیشه...در تمام این اتفاقات اراده های انسانی دخالت دارن...حتی ممکنه این اراده انسانی اراده خود شخص هم نباشه...مثلا اگه در کشوری جنگ میشه نمیشه گفت که قسمت مردم اون سرزمین این بوده که جنگ داشته باشن چون با اینکه اراده خودشون دخالت نداره در این جنگ ولی اراده دولت مردهاشون دخالت داشته در این اتفاق...

بنابراین قسمت شامل اتفاقات خارج از اراده انسانی میشه که سهم هر کسی از اتفاقاتی که به صورت تصادفی (از دید آدمها) در این دنیا اتفاق میوفته در حالیکه اراده های انسانی درش دخالت نداشته. دلیل وجود قسمت هم قطعا از دید خدا کاملا معلوم هست...نوعی روش سنجش آدمها و قرار دادنشون در موقعیت های مختلف...قسمت آدمها هم از قبل معلومه و خدا میدونه...در زمینه قسمت آدمها اختیار ندارن...در واقع قسمت برای آدمها حالت جبری داره...

 

مجموعه تقدیر و قسمت چیزی میشه که در حالت کلی سرنوشت اسمش رو میذاریم...سرنوشت آدمها هم از قبل برای خدا معلوم هست ولی هیچ چیزی در این دنیا آدمها رو به سمت شکل دادن یه سرنوشت از پیش تعیین شده سوق نمیده...یعنی حتی در مورد قسمت که پیش آمدنش حالت جبری داره انسانها در انتخاب گزینه هایی که دارن اختیار دارن و بر اساس همین اختیار در انتخاب گزینه ها هست که سرنوشتشون رو شکل میدن...سرنوشت آدمها رو هم خدا میدونه...ولی اینطوری نیست که چون خدا میدونه و از قبل برای خدا تعیین شده هست...مثلا بعضی جاها ما هر چی تلاش میکنیم یه کاری نمیشه! این که این کار نمیشه ارتباط مستقیمی با خواست خدا نداره...یعنی نمیشه گفت که چون خدا نخواست این کار نشد! (در حالت کلی معلومه که چون اراده خدا مافوق تمام اتفاقات این دنیاست اگر میخواست میشد! ولی اراده خدا بر این قرار گرفته که اراده خدا دخالت مستقیم در این دنیا نداشته باشه)...

یعنی در واقع در رویارویی با سرنوشت اینطوری نیست که خدا اون بالا نشسته باشه و در مورد تک تک آدمها بخواد یه کاری انجام بشه بعد انجام بشه یا اینکه بخواد یه کاری انجام نشه بعد انجام نشه!

در شکل دادن به سرنوشت هم آدمها اختیار دارن...

 

حالا این بین میمونه بحث مربوط به مصلحت و دعا کردن که چون خیلی طولانی شد توی یه پست جدا یه موقعی مینویسم در موردشون.

 

پی نوشت 1: خیلی خیلی سعی کردم که بحث رو خلاصه بنویسم...خیلی از حرفهایی هم که به ذهنم رسید رو ننوشتم که طولانی نشه! آخرش بازم طولانی شد!

پی نوشت 2: در این زمینه هایی که نوشتم من با خیلی از آدمها اختلاف نظر دارم...ولی این دلیل نمیشه که دوست نداشته باشم نظر اونها رو هم بشنوم...ممکنه که در نهایت نظر خودم تغییر نکنه ولی دیدم رو بازتر میکنه و این برام مهمه...

پی نوشت 3: این نوشته آخرش اون چیزی نشد که خودم دوست داشتم بشه! خیلی از حرفهایی که داشتم رو خلاصه کردم و ننوشتم.

نوشته اول

از اونجایی که امیدی ندارم به اینکه بلاگ اسکای دوباره پیدا بکنه این وبلاگ رو از اول شروع کردم نوشتنش رو. :>
به امید اینکه اینبار خوب ازش نگهداری کنن. ;)